Tuesday 8 December 2009

روز ۱۶ آذر در دانشگاه تهران چه گذشت؟

در شانزدهمین روز آذر سال ۱۳۳۲ دانشگاه تهران شاهد حمله نیروهای ارتش به دانشجویان بود که به کشته شدن ۳ نفر و زخمی شدن ده ها نفر انجامید
این اتفاق حدود ۱۰۰ روز پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۲۳ و سقوط دولت دکتر محمد مصدق و روی کار آمدن دولت کودتایی فضل الله زاهدی رخ می داد و به گفته تاریخ نگاران هنوز خشم و افسردگی ناشی از سقوط نخست وزیر ملی گرای ایران در فضای عمومی این کشور موج می زد
بریتانیا و آمریکا هم بر اساس مستنداتی که منتشر شد در این کودتا ۲۸ مرداد نقش رهبری کننده مستقیم داشتند
فخرالدین عظیمی، پژوهشگر و استاد رشته تاریخ در آمریکا می گوید در این زمان درباره موضوع نفت ملی شده ایران که با تلاش دکتر مصدق به سرانجام رسید هم مردم نگران بودند که دولت از این اقدام روی برگرداند و شرایط را به پیش از ملی شدن نفت بازگرداند
حدود سه ماه پس از ساقط کردن دولت قانونی ایران، مذاکرات محرمانه ای برای تجدید رابطه با بریتانیا که از زمان ملی شدن نفت قطع شده بود، آغاز کرد

Saturday 5 December 2009

جملات قصار از حضرت علی علیه السلام

بلاي آدمي در زبان اوست
خوبي سخن در كم گفتن است
هيچ مالي پر فايده تر از عقل نيست
انسان در زير زبان خويش پنهان است
پوزش طلبيدن نشان خردمندي است
به هر چيز در دنيا بيشتر انس داري، زيادتر از آن بترس
انسان را پس از مرگ خانه اي نيست، مگر خانه اي كه قبل از مرگ بنا كرده است
سه كار شرم برنمي دارد: خدمت به مهمان، برخاستن از جا در برابر معلم و گرفتن حق خود
بخشندگي آدمي او را محبوب مخالفانش مي كند و بخلش او را نزد فرزندانش هم منفور مي سازد
يا دانشمندي زبان دار و گويا باش و يا شنونده اي علم نگهدار، مبادا جز اين دو، شخص سومي باشي

ارسالی از: آرش اسحاقی

Wednesday 18 November 2009

جمهوری سکوت

نوشته‌ ژان پل سارتر

ما هيچ وقت به اندازه دوران اشغال توسط آلمان‌ها آزاد نبوده‌ايم. ما همه حقوقمان و اولاً حق بيان را ازدست داده بوديم. هر روز، رو دررو، به ما توهين می‌شد و بايد سكوت می‌كرديم؛ ما را دسته دسته تبعيد می‌كردند، به نام كارگر، يهودی و زندانی سياسی؛ هر جايی، روِی ديوارها، در روزنامه‌ها و بر رو‌ی پرده سينما، آن تصوير بی‌روح و دل به هم‌زنی را می‌ديديم كه جباران می‌خواستند از خودمان به خوردمان بدهند و به خاطر همه اين‌ها، ما آزاد بوديم

از آن جایی كه به نظر می‌رسید زهر نازی در ذهن ما رخنه كرده است، هر اندیشه صحیحی یك پیروزی به شمار می‌آمد؛ از آن جایی كه یك پلیس تمام عیار در پی آن بود كه ساكتمان نگه دارد، هر سخنی اعلام دوباره اصولمان محسوب می‌شد؛ از آن جایی كه ما را به دام انداخته بودند، هر حركت ما ارزش یك تعهد را می‌یافت. اوضاع و احوال غالباً دهشتناك مبارزه ما‌، نهایتاً این امكان را برایمان فراهم می‌آورد كه، بدون نقاب و بدون حجاب، آن وضعیت بی‌قرار كننده و تحمل ناپذیری را زندگی كنیم كه شرایط انسانی می‌خوانندش
تبعید، اسارت و علی‌الخصوص مرگ (كه از مواجهه با آن در دوران‌های خوش‌تر شانه خالی می‌كنیم) دغدغه دائمی ما می‌شد. می‌آموختیم كه این‌ها نه اتفاقات قابل اجتنابند و نه حتی تهدیدات همیشگی و ظاهری: این‌ها سهم ما، سرنوشت ما و اساسا واقعیت ما به مثابه انسان است؛ هر لحظه از زندگی‌مان تعبیر كامل این عبارت پیش پا افتاده بود: "انسان فانی است" و هر تصمیمی كه هریك از ما برای خود می‌گرفت تصمیمی معتبر به حساب می‌آمد چرا كه رو در روی مرگ گرفته می‌شد، چرا كه هر بار می‌توانست به صورت "مرگ بهتر است تا..." بیان شود
من در این جا روی سخنم آن دسته سرآمد از ما نیست كه در نهضت مقاومت بودند، بلكه همه آن فرانسویانی است كه در هر ساعت شبانه روز در این چهار سال گفتند نه! اما سبعیت دشمن هریك از ما را به منتهی الیه این طیف سوق داد و از خودمان سؤالاتی را پرسیدیم كه كسی از خود در زمان صلح نمی‌پرسد؛ هریك از آن‌هایی بین ما كه از جزئیات مقاومت اطلاع داشتند - و كدام فرانسوی دست كم یك بار در این موقعیت قرار نگرفته بود؟ - با اضطراب از خود می‌پرسیدند: "آیا اگر شكنجه شوم، تاب می‌آورم؟"
به این ترتیب پایه‌ای‌ترین پرسش آزادی مطرح می‌شد و ما مشرف به ژ‍رفترین معرفتی بودیم كه انسان می‌تواند از خودش داشته باشد. چرا كه راز انسان عقده اودیپ یا عقده حقارت نیست، بلكه حد آزادی خویش است، توانایی وی در مقاومت در مقابل مصیبت و مرگ است. شرایط كوشش كسانی كه درگیر فعالیت‌های زیرزمینی بودند برایشان تجربه جدیدی فراهم آورد؛ آن‌ها مانند سربازان در روز روشن نمی‌جنگیدند. آن‌ها تنها به دام می‌افتادند و در تنهایی در بند می‌شدند
بی‌یار و یاور و بی‌دوست و رفیق مقاومت می‌كردند، تنها و برهنه پیش روی جلادانی قرار می‌گرفتند كه صورتشان تراشیده بود، خوب خورده و خوب پوشیده بودند و بر جسم بی‌نوای آن‌ها می‌خندیدند، شكنجه‌گرانی كه وجدان بی مشكل و قدرت اجتماعی‌شان ایشان را محق جلوه می‌داد. تنها، بدون دستی محبت‌آمیز یا كلامی تشویق كننده. به هر حال، در بن تنهایی‌شان، داشتند از دیگران حمایت می‌كردند، همه دیگران، همه رفقای آن‌ها در نهضت مقاومت. یك كلمه كافی بود كه ده‌ها و صدها دستگیری دیگر رخ دهد. مسئولیت تمام عیار در تنهایی تمام عیار - آیا این همان تعریف آزادی ما نیست؟
این محرومیت، این تنهایی، این مخاطره عظیم برای همه یكسان بود. برای رهبران و افراد آن‌ها؛ مجازات برای كسانی كه پیغام‌ها را می‌رساندند، بی‌آن كه بدانند محتوای آن‌ها چیست و برای كسانی كه كل نهضت مقاومت را فرماندهی می‌كردند یكسان بود؛ اسارت، تبعید و مرگ. هیچ ارتشی در جهان وجود ندارد كه خطر برای فرمانده كل آن با یك سرجوخه چنین یكسان باشد و برای همین نهضت مقاومت یك جمهوری راستین بود؛ سرباز و فرمانده در معرض همان خطر، همان طردشدگی، همان مسئولیت تمام عیار و همان آزادی مطلق درون این نظام بودند
به این ترتیب، در خون و تیرگی قوی‌ترین جمهوری‌ها بنا شد. هر یك از شهروندان این جمهوری می‌دانست كه مدیون همه دیگر است و فقط می‌تواند بر خودش تكیه كند؛ هر كدام از آن‌ها در تنهایی‌اش به نقش تاریخی خود واقف بود. هر یك از آن‌ها، در مقابله با جباران، پای قراردادی آزادانه و غیرقابل فسخ با خود ایستاده بود‌ و با انتخاب آزادانه خود، آزادی را برای همه انتخاب می‌كرد. این جمهوری بدون نهادها، بدون ارتش و بدون پلیس چیزی بود كه هر فرانسوی می‌بایست در هر لحظه به دست می‌آورد و بر آن علیه نازیسم شهادت می‌داد. كسی در وظیفه‌اش در نماند
ما امروز در آستانه جمهوری دیگری هستیم: باشد كه این جمهوری كه در روشنی روز برپا می‌شود فضایل تلخ آن جمهوری شب و سكوت را حفظ كند
ژان پل سارتر - 1944
برگرفته از: وبلاگ فلسفه علم / ترجمه از مهدی نسرین

Tuesday 27 October 2009

خوشبختي در سه جمله

خوشبختي ما در سه جمله است
تجربه از ديروز ، استفاده از امروز ، اميد به فردا

ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي کنيم
حسرت ديروز ، اتلاف امروز ، ترس از فردا

از دكتر علی شریعتی

Tuesday 20 October 2009

سپاهی پیشه ور

سپاهی نباید که با پیشه ور
به یک روی جویند هر دو هنر

یکی کارورز و یکی گرزدار
سزاوار هر کس پدید است کار

چو این کار آن جوید آن کار این
سراسر پرآشوب گردد زمین

.
به نقل از شاهنامه فردوسی

Friday 9 October 2009

افق جوایز ادبی در ایران

فراخوان ویژه‌نامه افق جوایز ادبی در ایران

ده سالی است که از شکل‌گیری نسل نوین جوایز ادبی در ایران می‌گذرد. ده سال پر از حادثه و کشمکش که برای این طفلان نوجوی فضای ادبیات ایران به راستی سال‌های تجربه بوده است. در این ده سال، ده‌ها جایزه ادبی در بخش‌های دولتی و خصوصی با اهداف و ساختارهای مختلف شکل گرفته و فقط برخی از آنها توانسته از گرداب حوادث بگذرد و همچنان راه خود را بجوید. برخی از این جایزه‌ها در نطفه خفه شده و برخی پس از چندی، جوانمرگی را تجربه کرده‌اند. برخی به دلیل مشکلات مالی خفته‌اند و برخی به دلیل بی‌همتی دست‌اندرکارانشان. برخی همچنان می‌روند اما بی‌آن که کسی را خبر شود و برخی همچنان پرهیاهو و حاشیه‌ساز می‌زیند و چشم‌ها را به خود خیره می‌سازند. حوزه رقابت این جایزه‌ها نیز گوناگون است؛ از رقابت چند داستان بسیار کوتاه کوتاه گرفته تا رقابت رمان‌ها و جوایز کتاب سال. اما همه این‌ها از کوچک و بزرگ مدعی ادبیات‌اند، چه آنها که دولتی‌اند و آشکار و نهان به واسطه دولت تامین مالی می‌شوند و چه آنها که بخش خصوصی بنیانشان گذاشته و جز قلک‌های بخش خصوصی چیزی کمک‌گرشان نیست، چه آنها که سالن‌های عریض و طویل در اختیار دارند و مهمانی شام می‌دهند و چه آنها که به ناچار -اگر یافته شود- به زیر پله‌ای هم قناعت می‌کنند. جوایز مدعی‌اند اما از آنها مدعی‌تر نویسندگان و مولفان آثاری‌اند که خواب به دست گرفتن تندیس جایزه می‌بینند یا حداقل بدشان نمی‌آید کتاب‌هایشان به واسطه چند جایزه‌ای پرفروش‌تر شود، و از آنها مدعی‌تر آنها که خود را به کسب هر جایزه‌ای بی‌تفاوت نشان می‌دهند. همه این‌ها مسئله است. در واقع مسئله ادبیات ایران همین‌ها است. منظور من ادعا یا مدعی نیست. منظور من این است که جوایز ادبی در همین ده سال که از دوره تازه زندگی‌شان می‌گذرد، درگیر همین چیزها بوده‌اند. جایزه‌ای که ثروت دولت در پسش دارد درگیر اعتبار است که به دست نمی‌آید و جایزه خصوصی معتبر، دنبال مکان برگزاری؛ انگار سالنی صدنفره در این کلان شهر ام‌القراء، کاهی است در صحرای ویکتوریا. جوایز کوچک و ناشناسی که بنیانگذار و اسپانسر و دفتر و دستک دارند و جوایز بزرگ و عریض و طویلی که دبیر و داورشان معلوم نیست که کیست. البته همه این‌ها که می‌نویسم به این معنی نیست که همه را به یک چوب باید راند یا سرزمین گربه‌سان ما جایزه به درد بخور و کارسازی ندارد. نه، جوایزی هم هستند که در میان سیاهه جایزه‌ها موثر بوده‌اند و منظم و با هدف به کار جایزه‌داری پرداخته‌اند و انتخاب‌های خوب و نظم برگزاری، موجب اعتبارشان هم شده است اما باید اذعان کرد که آزمون و خطا در این ده سال، رویه اصلی جوایز ایران بوده است
در هر صورت ده سال گذشته و تجربه برگزاری جایزه و جایزه‌داری نصیب خیلی‌ها شده است و انتظار می‌رود با توجه به این تجربه افق روشن‌تری در پیش روی خانواده جوایز باشد. اما از سوی دیگر افق خود ادبیات ایران تیره و تار است. وضعیت انتشار کتاب در این سال‌ها و رشد ناامیدی و یاس در قشر نویسنده ایرانی افق ادبیات را تیره کرده به خصوص که نویسنده نیز چون هر عضو دیگری از جامعه تحت تاثیر شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی است و با افول مشهود این شرایط، طبیعی است که با افول کیفی و کمی تولیدات فرهنگی و ادبی نیز روبه‌رو شویم
اما بگذریم زیرا این متن قرار است فراخوانی باشد بر موضوع "افق جوایز ادبی در ایران" که قرار است به صورت ویژنامه‌ه ایی در آبانماه سال جاری در سایت والس منتشر شود. علاقه‌مندان می‌توانند مطالب، مقالات و نوشته‌های خود را پیرامون مطالبی چون "آینده جوایز بخش خصوصی در ایران"، "آینده جوایز بخش دولتی در ایران"، "نقد عملکرد جوایز ادبی"، "ضرورت یا عدم ضرورت این نوع جوایز"، "تاثیرات منفی و مثبت آنها"، "مقایسه جوایز در ایران با سایر کشورها" و موضوعاتی مشابه را به آدرس الکترونیکی سایت والس ادبي ارسال کنند
مهلت ارسال مقالات تا تاريخ سي ام مهرماه هشتاد و هشت مي باشد
به نقل از سايت والس ادبي

روشنفکر سیاسی، روشنفکر غیرسیاسی

چند ماهی است که دغدغه‌های سیاسی جامعه سیاست‌گریز ما را به خود مشغول کرده و رنگی نو بر افکار اندیشه‌ورزان ما خورده است. جامعه ایرانی که طی حداقل پنجاه سال اخیر از شتابی بی‌مانند برخوردار بوده با دورهای گذار سیاست‌گرایی افراطی و سیاست‌گریزی افراطی متناوبی روبه‌رو بوده و هر دوره گریز، دوره گرایش افراطی را در پی داشته است. این دوره‌های پیاپی به غیر از افکار عمومی، افکار روشنفکران زمانه را نیز با خود همراه کرده و آنها را به شرایط جدید کشیده و از ساحت اندیشه‌ای آنها مطالبات تازه‌ای داشته است. هر روز تازه و هر روز تازه‌تر. جامعه ما در همه ابعادش که غور کنیم مدگرا است. مدی در اندیشه حاکم می‌شود و می‌آید و چون باد می‌رود و فضا مهیا می‌شود برای مد بعدی. جامعه در شتاب هم این را می‌طلبد. متفکر و روشنفکر در چنین جامعه‌ای فرصت غور و کنکاش چندانی ندارد، باید بر بال باد سوار شود و بگذرد تا افکارش خریدار داشته باشد. اما آیا روشنفکر بدون غور می‌تواند روشنفکر باشد؟ آیا می‌توان بر شتاب که رهیافت اندیشه به عمق را ناممکن می‌سازد غلبه کرد و تفکر انتقادی را که بنیان اندیشه روشنفکری است باز تولید کرد؟ بد نیست به یک تقسیم‌بندی نه‌چندان صحیح اما کاربردی تن در دهیم. تقسیم روشنفکر به دو شاخه سیاسی و غیر سیاسی. حداقل در جامعه ایرانی می‌توان به این دسته‌بندی رسید. روشنفکرانی که در راس هرم‌های سیاسی از حزب گرفته تا روزنامه مشغول به فعالیت‌اند و روشنفکرانی که بیشتر به تولید و باز تولید علم، ادبیات و هنر فارغ از دغدغه‌های صریح سیاسی مشغول‌اند. هر چند بی‌گمان سیاست مسئله‌ای فراگیر و دامن‌گیر است و هر انسان غیر سیاسی را نیز ناخودآگاه درگیر خود می‌کند و در ریز‌ترین مسایل اجتماعی، علمی، هنری و ادبی تاثیرگذار است، اما روشنفکر غیرسیاسی درگیر سیاست، خود را تا آنجا آغشته می‌کند که سیاست او را می‌آلاید. او دغدغه‌هایش را در حوزه‌های دیگری تعریف کرده و آنها را جستجو می‌کند اما روشنفکر سیاسی آمال خود را اول در سیاست می‌جوید. برای روشنفکر غیرسیاسی، سیاست یعنی آرامش سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و آزادی بیان، یعنی شرایط مناسب برای بازتولید اندیشه و متن. اما انسان سیاسی بیش از این از سیاست توقع دارد. اما بگذریم از این تشریح تفارق‌های روشنفکر سیاسی و غیر سیاسی
حالا که جامعه سیاست‌گریز ما یکباره سیاست‌گرا شده است وضعیت روشنفکر سیاسی و غیر سیاسی نیز دگرگون شده، تا سالی قبل این روشنفکر غیرسیاسی بود که با مطالبه آزادی بیان در دیدرس نگاه‌ها بود. نویسندگان و هنرمندان معترض به ممیزی و محدویت‌های بیان و پژوهشگران معترض به شرایط نامناسب پژوهشی در علوم انسانی و علوم دقیقه به نوعی پرچمدار روشنفکری و تفکر انتقادی و نقادی نسبت به شرایط جامعه بودند. اینان با مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و روش‌های گونه‌گون دیگری انتقاد خود را به شرایطی که نامناسب می‌دانستند بیان می‌کردند و نگاه‌ها به آنان بود. اما یکباره جامعه ما که نسبت به هر تحرک سیاسی، نامطمئن می‌نگریست یکباره رخ عوض کرد. یکباره آن مسائل که سالی پیش حیاتی به نظر می‌آمدند بی‌اهمیت جلوه کردند و مسائلی نو آمد؛ مسائلی از جنس سیاست. بی‌شک مد روز، سیاست است تا آنجا که رسانه‌های کاملا غیر سیاسی که در همین وادی اینترنت می‌یافتیمشان امروز لاجرم سیاسی شده‌اند، مگر اندکی که ترس به آنها اجازه جولان نداده باشد. لینک‌های ادبی، فرهنگی، اجتماعی و هنری جای خود را به لینک‌های سیاسی داده و هنر و ادبیات نیز از دریچه سیاست نگاه می‌شود. سیاست نه به مفهوم عامش بلکه به معنای خاصی که در زندگی یک انسان سیاسی یافت می‌شود. و جالبتر که بسیاری از روشنفکرهای سیاسی بی‌آنکه روش انسان سیاسی را بدانند یکباره بدل به روشنفکری سیاسی شده‌اند. آنان نگران جایگاه از دست داده خودند آخر امروز روشنفکران سیاسی به حوزه‌های غیر سیاسی نیز نظر می‌افکند و برای آنها طرح می‌ریزد. روشنفکر در بند که قرار است در یک تراژدی سیاسی نقشی کمیک ایفا کند طرحی می‌ریزد یا طرحی به او ریختانده می‌شود تا حوزه‌های غیرسیاسی نیز به تبع گسترش گستره سیاست، سیاسی شوند. البته این بیشتر کمدی است تا ترژادی، زیرا قدرت، آن قدرت قاهره بی‌دانش می‌خواهد از دانشی که نمی‌پسنددش از متفکری که به واسطه آن دانش نمی‌پسنددش، تفکری غیر انتقادی و البته قابل استفاده بیرون بیاورد تا آن را به کار گیرد و نظام نگرشی خود را بر آن پایه سامان دهد. آن هم درست در حوزه‌هایی که انسان سیاسی ما جایگاه بازیش نیست. حوزه‌ای که روشنفکر خودش را دارد؛ روشنفکر غیرسیاسی را که امروز سرخورده، حرف‌های سیاسی می‌زند. آیا بازی عوض شده است و نقش بازیگران؟ یا این یک تراژدی کمیک باشکوه است که ما درکش نمی‌کنیم؟ این یادداشت غیرسیاسی، راهی برای رسیدن به پایان ندارد جز آن که سئوالی بپرسد ـ مگر تفکر انتقادی جز پرسیدن پرسش است ـ و آن سئوال؛ روشنفکر غیرسیاسی در چنین شرایطی، در این جهان هول‌زده که هر آن احتمال دگرگونی‌اش می‌رود چه می‌تواند بکند؟ راه روشنفکر سیاسی آیا غور و تامل است و گریز از تلاطم روزمره؟ یا باید امروز سیاسی‌تر از هر سیاسی باشد؟

نوشته استاد سعيد طباطبايي
يكم مهرماه هشتاد و هشت
نقل از سايت والس ادبي

Sunday 4 October 2009

در این بن بست

دهانت را مي‌بويند
مبادا گفته باشي دوستت ‌دارم
دلت را مي‌پويند
مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غريبي ا‌ست، نازنين
و عشق را
كنار تيرك راهوند
تازيانه مي‌زنند
عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

روزگار غریبی است نازنین
در اين بن بست كج و پيچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعرفروزان مي‌دارند
به انديشيدن خطر مكن

روزگار غريبي‌ست ، نازنين
آنكه بر در مي‌كوبد شبان هنگام
به كشتن چراغ آمده است
نور را در پستوي خانه نهان بايد كرد
دهانت را می بویندمبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی است نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنك ، قصابانند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با كنده و ساطوري خونآلود

روزگار غريبي ‌ست ، نازنين
و تبسم را بر لب ‌ها جراحي مي‌كنند
و ترانه را بر دهان
كباب قناري
بر آتش سوسن و ياس
شوق را در پستوي خانه نهان بايد كرد

روزگار غريبي‌ست ، نازنين
ابليس پيروز مست
سور عزاي ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوي خانه نهان بايد كرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
احمد شاملو
سی و یکم تیرماه پنجاه و هشت

Friday 21 August 2009

محکومیت و توبه


درهفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمده ام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس میکنم توبه میکنم و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار میکنم و آنرا منفور و مطرود مینمایم

گالیله 22 ژوئن 1633

Tuesday 11 August 2009

تاثیر حضور خبرنگاران آزاد در جامعه

http://img.piqlet.com/indexpivi.gif
ارسالی از بهرام مجیدی - مشهد

Monday 10 August 2009

ادبیات متعهد از نوع عامه پسند

این روزها اهالی ادبیات سرگیجه گرفته‏اند. درست‏تر آن است که این سرگیجه را جور دیگری بخوانید که کمی بی‏ادبی است و در الفاظ محاوره‏ای مردم کوچه بازار می‏گنجد نه در گفت و شنفت ما ادبیاتی‏ها که وقتی دور هم جمع می‏شویم جز حکایت گل و بلبل و استعارات معنایی و کنایی حافظ و سعدی، کلام ناصوابی از دهانمان در نمی‏رود. سرگیجه ادبیاتی‏ها چیزی شبیه سرگردانی است. قدیمی‏ها یک دعای ارزشمند و با محتوای غنی داشتند: «به چه کنم چه کنم گرفتار نشی، صلوات!» یا شکل سلبی آن به شکل نفرین: «الهی کاسه چه کنم دستت بگیری!» حکایت این چه باید کردن‏ها، حکایت همان سوال پوسیده هزار سال پیش است: چه باید کرد؟ چه باید کرد، پرسش مندرس و رنگ و رو رفته‏ای است. هنوز کسی جواب این پرسش را نمی‏داند. این پرسش از هر جنسی- فلسفی، اجتماعی، سیاسی- که باشد ذاتا بی‏جواب است و انگار تقدیرش در علامت سوالی است که همیشه جلوی آن می‏آید. این پرسش بی‏جواب را همه جا می‏توان به کار برد. اصولا پرسشی هرجایی است. هر وقت در موقعیتی قرار می‏گیریم که تازه و غریب و ناآشناست، از خودمان یا بغل دستی‏مان یا حتا از همه اقوام شرق می‏پرسیم پس چه باید کرد. به قول آن شاعر که شعرهای فیلسوفانه ضعیفی می‏گفت: و تقویم دشمنی می‏شد برای روح / امروز چه کنیم؟ فردا چه کنیم؟/ همیشه چه کنیم؟
سرگیجه ما به سرگیجه جیمز استوارت هم بی‏شباهت نیست؛ مردی خوش‏تیپ در فیلم هیچکاک که فوبیای ارتفاع داشت. اتفاقا بی‏ربط هم نیست. ادبیاتی‏ها هم وقتی خیلی بالا می‏روند یا بالا برده می‏شوند، دچار ترس می‏شوند. ترس از سقوط. ترس از کله پا شدن و از دست رفتن همه نام و آوازه و.... اما حالا بحث از سرگیجه‏ای است که از جنس سرگردانی و تردید و منگی و حیرت است. تازگی‏ها در مصاحبه‏های روزنامه‏ای، از شاعران و نویسندگان می‏پرسند حالا چه کار می‏خواهید بکنید؟ وظیفه شما امروز چیست؟ وظیفه شما دیروز چه بود؟ برای فردا چه وظیفه‏ای تدارک دیده‏اید؟ نویسنده‏ها و شاعران هم هر کدام در حالتی از بهت و ملال و هیجان پاسخ می‏دهند. یکی می‏گوید حالا که نمی‏شود چیزی نوشت آقا جان! مگر نمی‏بینید چه خبر است؟ آدم باید خیلی سیب‏زمینی باشد که بنشیند گوشه خانه و برای دل خودش بنویسد. دیگری که فرزند زمان خویشتن است، می‏گوید الان وقت نوشتن از دیده‏ها و شنیده‏هاست. باید از عکاس‏ها یاد گرفت. اصلا باید نوشتن را رها کرد و رفت سراغ عکاسی. آن یکی هم می‏گوید دروغ چرا تا قبر راه کوتاهی است ما که سرمان درد نمی‏کند. دنبال دردسر هم نیستیم. کار خودمان را می‏کنیم تا امنیت اجتماعی دوباره برقرار شود. این وسط یکی هم هست که کارشناسانه به مسائل نگاه می‏کند و ادبیت متن برایش از نان شب هم واجب‏تر است. او می‏گوید باید چندی بگذرد. باید این وقایع در جان و روحمان رسوب کند. حاصل این رسوب‏هاست که می‏شود یک کار ماندگار. الان هر چه بنویسیم حاصل احساس زودگذر و هیجان است. یکی از هم از انتهای جمعیت فریاد می‏کشد که ادبیات یعنی ادبیات متعهد. ادبیات متعهد و نویسنده حقیقی زمان و مکان نمی‏شناسد. مگر نبودند دوستانمان لورکا و شاملو و دیگر متعهدهای هم‏سنگر. بعد باز بلند تر داد می‏زند شعر یعنی شعر سیاسی. داستان یعنی داستان اجتماعی. اما از میان این همه جواب، باز یک سوال دیگر سر بر می‏آورد: چه باید کرد؟ درست است که کسی به درستی نمی‏داند چه باید بکند، اما شاید جواب «چه نباید کردن» کمی آسان‏تر باشد. وظیفه ادبیات هرچه که باشد قطعا این نخواهد بود که طومارهای چند متری مدیحه برای یکی از کشته شدگان سیاسی تولید کند. آیا این واکنش‌های افراطی، نوعی استفاده ابزاری از ویِژگی‌های جنسیتی و ظاهری افراد تلقی نمی‌شود؟ چرا در رثای کشته‌شدگان دیگر این مسیر سبز، این همه شعر و شعار وجود ندارد؟ انتقاد من از روش‌های افراطی و واکنش‌های متعصبانه و نگاه تک بعدی به یک اتفاق است. اتفاقی که ابعاد گسترده پیدا و پنهان دارد و متاسفانه عامه مردم در یک برهه خاص زمانی، تنها به یک گوشه آن می‌چسبند و غافل از هزار نقش مهم دیگر. به همین دلیل و به خاطر همه سوء برداشت‌هایی که درباره این یادداشت ممکن است وجود داشته باشد، ابتدا همین جا از همه عشاق، ملت شهیدپرست و همه شیفتگان راه و نگاه طناز ندا معذرت می‏خواهم. اما حق بدهید که به عنوان شنونده، طبیعی است پس از مدتی دچار حالت تهوع بشوی از هجمه این همه چیزنامه و آه و افسوس و واحسرتا و نوگل ناکام و برگ سبز و چشم سیاه و... که به نام شعر در وصف آن مرحومه سروده می‏شود. توی یک مهمانی ناخودمانی نشسته‏ای و گوش به صدای پیانو در افکاری دور و غریب و البته جدی غوطه می‏خوری که ناگهان خانمی میانه‏سال از میان جمع دست می‏برد و از پر شال پیراهن دکلته‏اش یک تکه کاغذ پاره بیرون می‏کشد و به مهمانان اعلام می‏کند که شعرکی سروده در رثای آن مرحومه. دست خودم نیست. همراهانم هم دست خودشان نیست انگار که یک باره از حالت تفکر و تعمق عارفانه پرت می‏شویم به حالت غش و ریسه رفتن پنهانی. همراهانم، خودکنترلی‏شان بیشتر است. من اما پناه می‏گیرم پشت همراهم تا خنده فروخورده بی‏جا و لعنتی‏ام با صدای نازک و غمبار خانم شاعر تشدید نشود. بعد از آن همه «شعر ندایی» که برای والس می فرستند و در وب‏لاگ‏ها و سایت‏ها خوانده‏ایم، بعد از آن عزاداری سبز بین‏المللی فقط برای یک نماد، شعر این خانم لاغر جدی را با بازوهای برهنه باریک و ماتیک بژ کالباسی نمی‏توانم تاب بیاورم. آن قدر از این «مدایح بی‏صله» در این چند روز شنیده‏ایم که تعادل هورمونی شادی و غممان به هم ریخته. حاشیه رفتم. البته بحث این مدایح بی‏صله تا چند روز پیش حاشیه نبود. خود ادبیات بود. چه باید کرد را نمی‏دانم اما مطمئنم که این ادبیات نیست. به این نمی‏گویند ادبیات متعهد. اگر هم در این ژانر قرار بگیرد مبتذل‏ترین شکل ادبیات سیاسی است که در هفنه‏های گذشته بازار داغی داشت. چیزی شبیه ادبیات شاعرانه از نوع مریم حیدرزاده‏ای. راستی کسی خبر دارد خانم حیدرزاده هم شعری در منقبت ندای عزیز سروده است یا نه؟
می‏روم سراغ سرگیجه و سوال. چه باید کرد؟ بنویسیم یا نه؟ بخوابیم یا نه؟ بدویم یا نه؟ بمیریم یا نه؟ همیشه هرکسی از ظن خود یار یا بار یا خار یا خوار می‏شود. تا بوده همین بوده. می خواهم برسم به آن جمله نغز و پرکاربرد: هر جور راحتی! از بحث حاشیه‏ای ادبیات سیاسی عامه‏پسند که بگذریم، هرکسی می‏تواند هر جور که راحت است بنویسد یا ننویسد. به نظر می‏رسد جواب همه ادبیاتی‏هایی که به پرسش چه باید کرد خبرنگار جواب می‏دهند، درست است. همه سرگردانی‏ها و سرگیجه‏ها و جواب‏های مردد درستند. و پیش از آن که درست باشند، طبیعی‏اند. اساس این جهان پیر بی‏بنیاد سرگردانی است. در دنیای دشمنی و تعصب و مطلق اندیشی، نسبیت قانون زیبایی‏ست
نوشته: شهلا زرلكي
شانزدهم مردادماه هشتاد و هشت

وظیفه ادبیات چیست؟

1- سئوال "وظیفه ادبیات چیست؟" خود، تاریخی دارد. تاریخی با اوج‌ها و فرودها، تاریخی پیوسته با مکتب‌ها، نحله‌ها، سبک‌ها و مهم‌تر از همه با تاریخ وقایع سیاسی و اجتماعی جهان. سئوالی است که بسیار پاسخ گرفته اما همچنان سر آن دارد که با هر پس‌لرزه‌ای دوباره سر برآورد و جلوی منتقد ادبی و نویسنده بنشیند و خود را مطرح سازد. اما به راستی بازیگوشی این پرسش از چیست؟ پاسخ به این یک پرسش ساده است. پاسخ خود "ادبیات" است. بازیگوشی از ادبیات است. ادبیات از زمانی که به قول ناباکف در آن دره خیالی نئاندرتالی ـ که در آن پسری بود و گرگی نبود و پسر فریاد گرگ گرگ برمی‌آورد ـ زاده شد تا امروز نه صرفا توانسته به حیات ادامه دهد بلکه با شیطنت و بازیگوشی این راه چند هزار ساله را طی کرده است. تاریخ مکتب‌های ادبی و نحله‌های نقد، بهترین گواه بازیگوشی ادبیات است و طبعا در هر نحله‌ای و مکتبی برای پاسخ ما پرسشی بوده درخور روزگار و تفکر زمانه. ادبیات بر جهان پیرامون خود تاثیر می‌گذارد و از آن تاثیر می‌گیرد. بی‌گمان پرسش ما نیز با توجه به همین کنش و واکنش‌ها و رنگ‌های زمانه پاسخ‌هایی داشته است. برخی معتقد به وظیفه تاریخ‌نگاری ادبیات بوده‌اند، دیگران به تحلیل روانشناختی‌ آن. برخی ادبیات انتقادی سیاسی را نمونه والی ادبیات می‌دانسته‌اند و دیگران ادبیات انتقادی اجتماعی را. برخی ادبیات را زبان ایدئولوژی خود می‌خوانده‌اند و برخی به ادبیات محض و آزاد از هر بندی مایل بوده‌اند. قرن گذشته سرشار از پاسخ‌های متناقض و متفاوت است. شاید قرنی چنان دژ آئین و پرآشوب برای پرسش ما نیز باید چنین تاریخی داشته باشد و صد افسوس در زمانه اکنون نیز دقیانوس بی‌مرگ است پس ما همچنان باید شاهد کشمکش پاسخ‌ها باشیم
قصد ندارم به واکاوی پاسخ‌های فراوان نویسندگان شهیر و غیرشهیر صد و ده ساله گذشته بپردازم که مقالات و کتاب‌های موجود است و دسترسی به اغلب این منابع چندان دشوار نیست. فقط کوتاه اشاره‌ای می‌کنم به آخرین پاسخ تا نظری کرده باشیم به آخرین جایگاه این پرسش
پس از فروپاشی نظام مقتدرنمای سوسیالیسم به سبک شوروی و بسیار پیش از آن با فروپاشی معنوی آن و کاهش ‌علاقه نویسندگان و روشنفکران در سطح جهان به مقوله‌ای به نام ایدئولوژی، سئوال ما با سئوال دیگری پاسخ داده شد. سئوالی که شاید پاسخی مقاوم بود در برابر سئوال بازیگوش، از آن رو که از یک جنس بودند و از آن رو که رندانه بود. سئوال این بود: مگر ادبیات وظیفه‌ای دارد؟ و این پاسخ بنیان فلسفی محکمی نیز داشت. بنیانی که از آن او نبود اما امکان ایستادن در لوای آن را داشت. بنیان فلسفی که به تحلیل متن و تفاوت آن با کار می‌پرداخت. بنیان فلسفی که بازی دال‌ها و نشانه‌ها را تحلیل می‌کرد. بنیان فلسفی که به هرمنوتیک و تاویل متن نگاهی دوباره افکند و واقع‌گرایانه به ارتباط تاویل و متن پرداخت. اما این همه که امکان بررسی ساختار متن، ارتباط نشانه‌ای، تحلیل معناشناختی متن و... را پدید می‌آورد، آن قدرها که در آغاز تصور می‌شد پشت این پاسخ نبود و آن پاسخ که خود پرسشی بود به اتکای همان بنیان‌ها می‌توانست به سئوال اول ما دامن زند و ابعاد تازه به آن بخشد
آیا چون یک متن بازی بی‌پایان دال‌هاست و کنش و واکنشی زبانی و بی‌پایان است، از دایره تاثیر و تاثر خارج است؟ آیا متن چون حامل معنای معینی نیست و معنا در کنش خواننده و متن به پیدایی نامتعینی می‌رسد، می‌تواند فاقد هرگونه وظیفه متعین یا نامتعیی باشد؟ آیا متن چون حاصل تصادفی لگام‌زده‌ است، فاقد تاثیر و در نتیجه فاقد وظیفه است؟

2- ناباکوف در جایی می‌نویسد: «نویسنده را از سه نظرگاه می‌توان بررسی کرد؛ می‌توان او را یک داستانگو، یک آموزگار، و یک افسونگر دانست. یک نویسنده بزرگ ترکیبی از این سه است. اما افسونگر درون اوست که مسلط می‌شود و او را به نویسنده‌ای مهم بدل می‌کند
ما برای سرگرم‌شدن، برای ساده‌ترین تهییج ذهنی، برای سهیم شدن عاطفی، برای لذت سفر در منطقه‌ای دورافتاده در زمان یا مکان به سراغ داستانگو می‌رویم. ذهنی که اندکی متفاوت است و لزوما هم در سطح بالاتری نیست، در نویسنده به دنبال آموزگار می‌گردد. آنچه به دنبال می‌آید مبلغ است، مفتی اخلاق، پیام‌آور. ممکن است برای دانش مستقیم و واقعیت ساده نیز به سراغ معلم برویم. متاسفانه آدم‌هایی را دیده‌ام که منظورشان از خواندن آثار رمان‌نویس‌های فرانسوی و روسی اطلاع یافتن از زندگی در پاریس سرخوش یا روسیه غمزده است. و بالاخره، و مهمتر از همه آنکه یک نویسنده بزرگ همیشه یک افسونگر بزرگ است، و در اینجا است که واقعا به هیجان‌انگیزترین بخش کار می‌رسیم، یعنی وقتی که می‌کوشیم جادوی فردی این نابغه را درک کنیم و سبک، تصویرسازی، انگاره رمان‌ها یا اشعار او را بررسی کنیم
اگر درون نویسنده فقط این سه را شخصیت بتوان یافت طبعا یک شاهکار ادبی حاصل ترکیب این سه شخصیت است. شاید گاهی در نوشته‌ای یکی از این سه شخصیت کم‌رنگ‌تر شود اما به عقیده ناباکف بی‌شک از تلالو آن اثر کاسته خواهد شد به خصوص اگر که آن شخصیت افسونگر باشد. اگر توصیف فوق را بپذیریم حداقل دو منظر از آن سه منظر، وظیفه‌ای را به نویسنده یادآوری می‌کند. داستانگو وظیفه سرگرم‌کردن را یادآوری می‌کند و معلم وظیفه آموزش، اطلاع‌رسانی، انتقاد و... را. و البته به نظر من بزرگترین وظیفه را افسونگر به دوش می‌کشد. افسونگر متن را از یک داستان، یا یک یادداشت انتقادی و فلسفی فراتر می‌برد. متن را که کنشی بی‌پایان است به جایگاهی برای تفکر و به چالش کشیدن اندیشه‌ها و افکار خواننده بدل می‌کند. افسونگر با آرایه‌های زبان، با توصیف و تصویر، با جزییات درخشان بازیگوشانه به اندیشه‌های ما نقب می‌زند و ذهن ما به عنوان یک متن با متنی رویاروی می‌شود و از پس این تصادف لگام‌زده در پس ذهن اندیشه‌های تازه جوانه می‌زند و آدمی از این راه، امکان گسترش جهان‌های ذهنی خود را می‌یابد

3- دیگر به راحتی از وظیفه ادبیات نمی‌توان سخن گفت. دیگر نمی‌توان به راحتی ادبیات را ماشین اطلاع‌رسانی ایدئولوژی‌های حاکم خواند و از نویسنده انتظار داشت که هنر خود را وسیله تبلیغ یک نوع ایدئولوژی کند. نویسنده قرار نیست دیگر فقط به نقد اجتماع و مسائل اجتماعی بپردازد. نویسنده قرار نیست وظیفه روان‌شناس یا عالم اخلاق را به عهده بگیرد. نویسنده قرار نیست مورخ باشد. نویسنده قرار نیست فقط به انتقادهای سیاسی بپردازد و نقش یک سیاست‌مدار را ایفا کند. و در ضمن نویسنده قرار نیست صرفا به واگویه درون خویش بپردازد و از همه جهان و مافیها فارغ باشد. وظیفه ادبیات پیش از هر کاری بودن و نو به نو شدن است. ادبیات در ذات ماهیتی انتقادی دارد و لاجرم نویسنده به همه چیزهای جهان منتقدانه می‌نگرد. او چشم آگاه زمانه خویش است، اما انتقال این آگاهی مستقیم و بی‌واسطه صورت نمی‌گیرد. نویسنده بی‌آن که ادعای حقیقت‌گویی کند، هنرمندانه آگاهی خود را در جهان‌گونه‌ای بسط می‌دهد تا مخاطب در خوانش چنین جهانی خود به بازسازی آگاهی دست بزند. وظیفه ادبیات در چنین شرایطی بودن و نو به نو شدن است. ادبیات که زاده می‌شود آن‌های دیگر را از انتقاد سیاسی و اجتماعی گرفته تا ثبت تاریخ با خود به همراه می‌آورد. یک نویسنده غیرمتعهد وقتی که می‌نویسد، وقتی جهان واژه‌ها، سخن‌ها، تصویرها و رنگ و نور را می‌سازد، وقتی دال‌ها را پشت هم می‌نشاند، وقتی ماهرانه محور عمودی و افقی نوشتارش را می‌چیند به جز آن وظیفه که آفرینش متن است، وظیفه‌های دیگری نیز بر عهده می‌گیرد. گاهی مجبور است تاریخ زمانه خود را بنویسد و واکاود، گاهی به تحلیل جامعه انسانی دست می‌زند، گاهی به درون شخصیت‌هایی می‌رود و واکاوی روانشناختی آنها را جلوی دید می‌گذارد، گاهی به ما اطمینان می‌دهد که گردش ایام همچنان هست و ناامیدی درون ما را به چالش می‌کشد، گاهی ادبیات سیاسی می‌شود، گاهی مفر کوتاهی است برای استراحت ذهن از جهان بیمار بیرون، گاهی ما را به سراغ کهکشان‌ها می‌برد، گاهی پیش‌بینی علمی می‌کند، گاهی اندیشه ما را به سوی متافیزیک و الهیات می‌کشد و گاهی ما را متوجه فنا می‌کند. مرگ که برای همه هست، مرگ که عده‌ای فراموشش کرده‌اند، مرگ که از ظلم هم پایدارتر است

4- هر نویسنده در عین حال شهروند این جهان نیز هست. او نیز در همین زمانه و در همین جغرافیای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی زندگی می‌کند. او نیز غم، اندوه، یاس، شادی، فقر، ثروت، جنگ، آزادی و عدم وجود آن را چون دیگران زندگی می‌کند. نوشته او حاصل همین تاثیرات جهان بیرون است. اما نحوه ظهور این تاثیرات جهان بیرون در هر نوشته‌ای متفاوت است. وظیفه نویسنده این نیست که نحوه ظهور این تاثیرات را در متن بنماید. او موظف نیست بر اساس عقیده‌ای خاص و از پیش تعیین شده به بررسی جهان بیرون بپردازد و در مقابل آن موضع‌گیری کند. در واقع نویسنده غیرمتعهد نمی‌تواند بر مبنای یک نگاه یا ایدئولوژی خاص به نوشتن بپردازد و مخاطب نیز از او چنین چیزی را نمی‌پذیرد. نوشتن فعالیتی همراه با آزادی تفکر و بیان است. مخاطب قرار است در دنیای ساخته نویسنده با آزادی قدم بزند و فکر کند نه این که بر اساس فلش‌هایی که از قبل تعبیه شده مانند موش درون لابیرنت، پنیر را جستجو کند. اما همین حرکت آزاد درون نوشته که آبشخورش اندیشه نویسنده و جهان بیرون بوده است، به مخاطب امکان گسترش دایره اندیشه‌اش را می‌دهد. مخاطب می‌تواند در بازی بی‌پایان متن، در میان حرکت دال‌ها، در تحلیل نشانه‌ها، در جستجوی معنا، در حین لذت بردن از تصاویر، بهت‌زده شدن از رخدادها و... به آرامی با خود فکر کند، اندیشه‌هایش را از نو بسنجد، اندیشه آزادی و آزادی اندیشه را در خود ببالاند و به آن نکاتی بیندیشد که هنوز به آنها نظری نینداخته است

5- ادبیات می‌تواند هم اندوه باشد و هم شادی، هم می‌تواند وسعت نگاه را بگشاید و هم آنی برای راحتی فکر از دنیای دنی باشد. همین ویژگی‌ها است که ادبیات را در هر برهه از زندگی برای آن که اهلش است، بدل به تکیه‌گاهی می‌کند. در اوج یاس و سرخوردگی، نوشتن و خواندن راهی برای آرامش توامان با اندیشه است. ادبیات که همواره در پی تزریق اندیشیدن است، راهی برای مبارزه با سپاه جهل نیز هست. آگاهی می‌دهد؛ هم معلمانه و هم افسونگرانه. منتقد نیز هست، با شیوه خود به نقد هر آن چیزی می‌پردازد که قابل نقد است و اشاره زمانه به آن سو است. با شیوه خود هم زخم را نشان می‌دهد و هم درمانگری می‌کند. هم از زمانه چنان می‌گوید که تاریخ نیز توان گفتنش نیست و هم رعشه لذت خواندن و اندیشیدن را به سیستم عصبی مخاطب منتقل می‌کند. وظیفه ادبیات شاید هیچ‌کدام از این‌ها نباشد، وظیفه بودن و نو به نو شدن است، باقی خود می‌آید
نوشته: استاد سعيد طباطبايي
شانزدهم تيرماه هشتاد و هشت

Tuesday 21 July 2009

راه برون رفت از بحران

همه پرسی راه برون رفت نظام از بحران

سید محمد خاتمی و اعضاء مجمع روحانیون مبارز دیداری متفاوت با خانواده های فعالان سیاسی اجتماعی بازداشت شده در روزهای پس از انتخابات داشتند. آنچه این دیدار را با سایر دیدارهای انجام شده از این دست متفاوت می کرد تماس چند تن از فعالان سیاسی بازداشت شده با خانواده های خود همزمان با برگزاری این دیدار شد.جلسه هنوز رسمیت نیافته بود که محسن امین زاده، عبدالله رمضان زاده و محسن صفایی فراهانی یکی پس از دیگری با همسران خود تماس گرفتند و هرچند کوتاه فرصت شنیدن صدای عزیزان خود را یافتند. جلسه به پایان خود نزدیک می شد که جواد امام نیز تماس گرفت و فرصتی فراهم شد تا سید محمد خاتمی نیز با وی صحبت کند..جلسه با سخنان تنی چند از اعضای خانواده های فعالان سیاسی بازداشت شده آغاز شد.حاضرین در جلسه از شکل دستگیریها که عمدتا شبانه یا با روندی غیرقانونی و همراه با زور و ارعاب و بدون رعایت موازین اخلاقی، شرعی و قانونی انجام شده؛ عدم پاسخگویی مسؤولان و دستگاههای قضایی و امنیتی به عنوان متولیان امر؛ بلاتکلیفی و بی اطلاعی کامل از محل نگهداری و وضعیت جسمی و روحی دستگیر شدگان؛ عدم اعتنای مسؤولین و دستگاههای قضایی و امنیتی به حقوق اولیه قانونی و انسانی دستگیر شدگان و خانواده های آنان و متأسفانه در مواردی بی احترامی به خانواده هایی که برای پی جویی حق مسلم و قانونی خود مراجعه کرده بودند و در نهایت دیدارشان با مراجع سخن گفتند. خانواده های فعالان سیاسی دستگیر شده آنچه از نردیک شاهد آن بوده اند را درخور شأن و نام نظام جمهوری اسلامی ندانسته، ضمن ابراز نگرانی از وضعیت دستگیرشدگان حوادث اخیر و تأکید بر اهمیت حل سریع مسائل زندانیان با ورود تمامی نهادها، علما و شخصیتها و مراجع خیرخواه به این موضوع، تأکید کردند که نخستین خواست آنان پیگیری و پاسداشت رأی مردم در انتخابات اخیر است و حاضرند این وضعیت را برای دستیابی به آن هدف مهم تحمل کنند.در این دیدار خاتمی با تقدیر از اظهارات اخیر آیت الله هاشمی در نماز جمعه تهران، این اظهارات را دلسوزانه و خیرخواهانه خواند و رسیدگی و اجرای خواسته های ایشان را حداقل‌ هایی برای برون رفت از وضعیت بحرانی کنونی دانست. ایشان با توجه به این که اعتماد مردم آسیب جدی دیده است و اعتماد میلیون ها ایرانی سلب شده است، افزود تنها راه حلی که در قانون اساسی هم پیش بینی شده، برگزاری همه پرسی برای کسب نظر مردم است تا اعتماد مردم نسبت به نظام ترمیم شود.در ادامه سید محمد خاتمی از حضور خانواده های فعالان سیاسی در محل مجمع روحانیون مبارز قدردانی کرد. رئیس جمهوری سابق ایران ضمن ابراز همدردی و همراهی با خانواده های محترم و فعالان سیاسی دستگیر شده، تصریح کرد که شما و عزیزانتان که امروز در بند هستند تاوان دلبستگی به انقلاب و نظام و نگرانی از به انحراف کشیدن شدن نظام را می پردازید. وی از اینکه شاهد پایمال شدن اخلاق و عدالت هستیم اظهار تاسف کرد.سید محمد خاتمی سپس با قدردانی از بیانات منطقی و خیرخواهانه خطیب جمعه تهران، آقای هاشمی رفسنجانی پرداخت و گفت توصیه های آقای هاشمی حداقل هایی است كه می تواند فضای عمومی را تلطیف كرده و زمینه های بازگرداندن اعتماد از دست رفته مردم را فراهم آورد را برگرداند. من به صراحت می گویم اتكا به آراء مردم و برگزاری همه پرسی قانونی تنها راه برون رفت نظام از بحران فعلی است. این همه پرسی را باید نهادهای بی طرفی نظیر مجمع تشخیص مصلحت نظام برگزار کنند و از مردم سؤال شود آیا آنچه پیش آمده، مطلوب و رضایتبخش است؟ اگر اكثریت مردم این وضع را قبول داشته باشند، ما هم تسلیم هستیم.مسائل غیر قانونی و غیر شرعی كه در جریان بازداشت های اخیر و سپس در زمان نگهداری زندانیان رخ داده نه تنها جمهوریت نظام را خدشه دار کرده، بلكه اسلامیت نظام هم مورد تردید قرارگرفته است. قرار بود اسلامیت نظام نقص های موجود در دموكراسی های موجود را جبران کند و از مصادیق اسلامیت نظام حاكم شدن عدالت و اخلاق در فضای عمومی جامعه بود كه متأسفانه این هر دو ركن توسط بسیاری از نهادهای حاكم زیر سؤال رفته و با كمال تأسف باید بگویم اگرچه ریخته شدن خون هموطنانمان در جریان حوادث اخیر و دستگیری فله ای فرزندان این مرز و بوم مصیبتی بسیار بزرگ بود، اما این فاجعه به مراتب بزرگتر است.
توصیه های خیرخواهانه آقای هاشمی در نماز جمعه باید مبنای عمل قرار گیرد. باید اعتماد عمومی را به جامعه باز گردد. سخن همه ما از ابتدا این بود که راههای قانونی برای بازگرداندن اعتماد عمومی به جامعه وجود دارد، اما سخنانمان مورد توجه قرار نگرفت. اینک هم به صراحت می گویم راه برون رفت از بحران فعلی، اتكا به آرای مردم و برگزاری همه پرسی قانونی است.سید محمد خاتمی در پایان ضمن تبریک پیشاپیش فرارسیدن عید مبعث آرزو کرد در آستانه این عید سعید زمینه آزادی عزیزانی که در بند هستند فراهم شود.در این دیدار اعضای شاخص مجمع روحانیون مبارز از جمله آقایان موسوی خوئینی ها، امامی جمارانی، سید محمد رضوی، مجید انصاری، موسوی بجنوردی ،محمد مقدم، علی اکبر محتشمی پور و ... نیز حضور داشتند
به نقل از وب سايت دكتر خاتمي - ٢٨ تيرماه ١٣٨٨

Thursday 2 July 2009

بیانیه مهندس میرحسین موسوی

بیانیه شماره نه مهندس میرحسین موسوی
در مورد اعلام تایید نتایج انتخابات ریاست جمهوری توسط شورای نگهبان
.
بسم الله الرحمن الرحیم
.
هموطنان عزیز
همان‌گونه که انتظار می‌رفت شورای نگهبان، پس از نمایش‌هایی که توجه هیچ‌کس را جلب نکرد، و با چشم بستن بر روی انبوه تقلب‌ها و تخلف‌های صورت گرفته، سرانجام نتایج دهمین دورة انتخابات ریاست جمهوری را تایید کرد. جشنواره‌ای که تجدید حیات ملت ما را مژده می‌داد با تقلب و تخلف از عهدهای اسلام و انقلاب با ناگوارترین صحنه‌ها به پایان رسید؛ با حمله به خوابگاه دانشجویان، با خون‌های ریخته شده، جوانان کتک خورده و مورد اهانت قرار گرفته، صدا و سیمای از انظار جامعه افتاده، قلم‌های شکسته، روزنامه‌های بسته، با فضای امنیتی کودتاگونه و بی‌اعتمادی تلخ و گستردة مردم نسبت به نتایج اعلام شده برای انتخابات و دولت ناشی از آن. به زودی گرمای حادثه فرو می‌نشیند و دست‌اندرکاران این ماجرا با صورت‌حساب بلندبالای اشتباهات خود روبرو می‌شوند. آیا آنان از تحمیل آنچه روی داد سود بردند؟
از این پس ما دولتی خواهیم داشت که از نظر ارتباط با ملت در ناگوارترین شرایط به سر می‌برد و اکثریتی از جامعه، که اینجانب نیز یکی از آنان هستم، مشروعیت سیاسی آن را نمی‌پذیرد. دولتی با پشتوانه‌های ضعیف مردمی و اخلاقی که از او انتظاری جز بی‌تدبیری، قانون‌گریزی، عدم شفافیت، تخریب ساختارهای تصمیم‌گیری و تدوام سیاست‌های ویرانگر اقتصادی نداریم، و بیم آن می‌رود که بر اثر ضعف‌های بی‌شمار ذاتی و عارضی‌اش در ورطه امتیاز دادن به بیگانگان بیفتد. این چیزی نیست که ما از آن خرسند باشیم، بلکه از آن به شدت واهمه داریم
خطر در پیش است. نظامی که به مدت سی‌سال به اعتماد مردم متکی بود نمی‌تواند یک شبه قوای امنیتی را جایگزین این نقطه اتکا کند. این اعتماد لطمات جدی دیده است؛ اگر انکار این واقعیت سودی می‌رساند، ما نیز با منکران آن هم‌صدا می‌شدیم، از بس که خطر عظیم است. اگر آنچه انکارش می‌کنیم واقعا صحت ندارد، چرا به دیگران اجازه اجتماع نمی‌دهیم تا معلوم شود که چقدر اندکند
باید باز گردیم، هنوز دیر نشده است. هنوز می‌توان اطمینان آسیب دیدة مردم را بازسازی کرد؛ امنیت نظام ما در گرو چنین کاری است. فرزندان انقلاب را از زندان‌ها آزاد کنید. حبس آنان جز تغذیه غریزه فرافکنی در وجود خود شما فایده‌ای ندارد. مردم چگونه می‌توانند به حکومتی اعتماد کنند که دوستان و همکاران و فرزندانش را به صرف توهم در بند می‌کند؟ چیره کردن فضای امنیتی بر جامعه جز صدمه زدن به عواطف ملت نسبت به نظام اثری نمی‌گذارد. مطبوعات آزاد مجاری تنفسی یک جامعه سالمند؛ برای ترمیم اعتماد مردم این مجاری را مسدود نکنید
باید به اسلام باز گردیم، اسلام ناب محمدی که تحجر را بر نمی‌تابد و تا قیام قیامت برای معضلات جدید بشریت پاسخ‌های بکر و نو دارد. به اسلامی باز گردیم که ما را به امانت و راستی فرا خوانده است
به صداقت بازگردیم. چگونه از مردم می‌خواهیم ایمان‌های مذهبی‌شان را سرمایه اعتماد به ما قرار دهند در حالی که صراحتا به آنان دروغ گفته می‌شود؟
به خرد بازگردیم. کشوری به عظمت ایران را، با آرمان‌هایی به بزرگی اهداف انقلاب اسلامی و با دشمنانی به آن سرسختی و کینه‌توزی که می‌شناسیم با دور ریختن سی سال تجربه مدیریتی و انکار ضرورت برنامه‌ریزی و تصمیمات خلق‌الساعه فردی اداره نمی‌‌توان کرد
به قانون بازگردیم؛ به قانون اساسی، این بزرگترین میثاق ملت. به قوانینی که خود وضع کرده‌ایم پایبند بمانیم و آنها را اجرا کنیم. بدون این کار سنگ روی سنگ بند نخواهد ماند
مردم به حکومتی اعتماد می‌کنند که آنان را محرم بداند. چرا باید مهم‌ترین مسائل مملکت از مردم پنهان باشد؟ محرم دانستن ملت و شفافیت اطلاعات اولین قدم در راه مبارزه با فساد است، حال آن که مردم ما حتی به اندازه خواندن خبرهای چند روزنامه محرم دانسته نمی‌شوند
به مردم بازگردیم. چرا هر گره سهلی را با دندان‌های امنیتی باز می‌کنیم؟ چرا به کوچکترین بهانه،‌ هرکسی را از دایره خود‌ی‌های‌مان دور می‌کنیم؟ این یکی بیش از اندازه جوان است، آن یکی بیش‌ از اندازه هنرمند است، آن یکی روشنفکر است، این یکی با ما اختلاف سلیقه دارد، آن یکی دانشجوست، این یکی از کار ما ایراد می‌گیرد، آن یکی به گروه ما تعلق ندارد، این یکی قدش بلند است، آن یکی خیلی شیک‌پوش است. آن‌قدر از دور خود می‌رانیم تا این که تنها می‌مانیم. این شیوه انقلاب اسلامی نیست، و شیوه اسلامی نیست که آغوشش را به روی همه باز می‌کند و به صرف شهادت زبانی، انسان‌ها را در دایرۀ خود می‌آورد
چرا باید پس از یک انتخابات سرنوشت‌ساز در معرض چنین خطراتی باشیم، حال آن که انقلاب و نظام ما در آستانة تحصیل بزرگترین دستاوردها بود؟
مردم
ما راهی دور و در نگاه نخست غیرقابل عبور را در چند ماه کوتاه پشت سر گذاشته بودیم. ما با هم این فاصله را آمدیم؛ از فضایی که به گرد دروغ و تردید و به غبار رمیدن‌های گروهی، طبقاتی، خانوادگی و بین‌نسلی آلوده شده بود، از دورانی که نطفه نا‌امیدی شروع به رشد کرده بود، زمانی که فاصله مردم از نظامشان روز به روز بیشتر می‌شد، تا با هم مقدمات انتخابات را به جریانی طولانی از یک تجدید حیات ملی تبدیل کنیم؛ فضایی پر از آشتی، شادی، آگاهی و نشاط، عرصه‌ای که در آن دوستداران نامزدها در حالی که خنده از لبانشان رخت بر نمی‌بست می‌توانستند با یکدیگر به بحث درباره آینده بنشینند و آن آزادی فرزانه که انقلاب ما وعده‌اش را داده بود تجربه کنند. فضایی که در آن کسی خود را شهروند درجه دوم و غیرخودی با انقلاب و نظام اسلامی نبیند، و کرد و لر و عرب و بلوچ و ترک و هر قوم دیگر و پیر و جوان و میانسال و هر قشر دیگر و هر صنف دیگر و هر سلیقۀ دیگر که تا چند ماه پیش خود را بیگانة با سرنوشت کشور می‌دید همچون عهد نخست جمهوری اسلامی، خویشتن را از نو در دایره صاحبان انقلاب بیابد
ما با هم آمدیم تا با تجسس در احوال شخصی مردم مخالفت کنیم و از نفرت‌پراکنی و پرونده‌سازی بیزاری بجوییم. با هم آمدیم تا حاکمیت عقل و عشق را توامان داشته باشیم. همۀ ما به چهرۀ رحمانی اسلام رو کردیم و در این رویکرد میراث تمدنی ایران عزیز و بزرگ را تجدید شده دیدیم، تا آنجا که در مساجد شعار ایران، ایران! را با طنینی که هنوز در تکبیرهای شبانۀ شما شنیده می‌شود سر دادیم و کسی احساس نکرد که ایران جدای از انقلاب و یا جدای از اسلام است، بلکه اسلام و ایران و انقلاب از تحجر و کهنگی و تعصب و خارجی‌گری جداست. اسلامی که در ورای تمایزات عقیدتی و طبقاتی و قومی و جنسیتی کرامت انسان‌ها را ارج می‌نهد و اصل می‌داند. اسلامی که شوینده هر نوع نابرابری در مقابل قانون و پرچمدار تکریم حقوق شهروندی است
مردم
علیرغم آنچه روی داد، ما در این چند ماه آرزوهای بلند و کوشش‌های خالصانۀ خود را نباختیم. ما در این میانه مستوره‌ای از تحقق آرمان‌هایمان را یافتیم و دیدیم که آنچه به‌ دنبال آنیم چقدر خواستنی است و چه نسبت نزدیکی با حقیقت اسلام و انقلاب و هویت ملی ما دارد. این دستاوردی است که هیچ‌کس نمی‌تواند آن را از ما بستاند. ما با هم سرمایه‌ای اندوخته‌ایم که پشتوانه و بستر حرکت‌های آتی ما و فرزندانمان خواهد بود و این خط سبز جوشیده از فطرت‌های مردم و واقعیت‌های تاریخی کشور و انقلاب همچنان در طول سال‌ها ادامه خواهد یافت تا به مقصد نهایی خود برسد. ما برای حفظ این دستاورد بزرگ همچنان ایستادگی خواهیم کرد
تمامی تلاش‌هایی که این روزها در مخالفت با شما صورت می‌گیرد برای آن است که از ثمربخش بودن اعتراضات قانونی خود ناامید شوید، زیرا تا ما ناامید نشویم این دولت از اعتبار واقعی برخوردار نخواهد شد. امید به آینده رساترین اعتراض ماست. به سابقه دیرینه این سرزمین نگاه کنید. در زندگانی ما مردم که از کهن‌ترین تمدن‌ها زاده شده‌ایم، فراز کنونی جزئی از یک تاریخ طولانی است. ما در جاده‌ای به درازای تاریخ همه بشریت قدم می‌زنیم. در این جاده چه بسیار ملت‌ها که منقرض شدند و جز داستانی از آنان باقی نماند. آن چیزی که ملت ما را به خلاف آنان و علیرغم سخت‌ترین رویدادها زنده نگه داشت امید بود، زیرا آفت این راهپیمایی هزاران ساله ناامیدی است. مردم ما می‌توانستند با بدبینی و ناامیدی حوادثی شبیه به آنچه را که در جریان انتخابات گذشته با آن روبرو شدیم پیش‌بینی کنند و به صحنه نیایند. آیا آنان اشتباه کردند که به این پیش‌بینی‌ها اعتنا نکردند؟ نه! آنان به مقتضای روح امیدی که هسته درونی هویت ملی ما را شکل داده و ما را در طول هزاره‌ها زنده نگه‌ داشته است چنین کردند. به‌ویژه با جوانان می‌گویم که اگر می‌خواهید ایرانی باقی بمانید از شعله امید در سینه‌های خود محافظت کنید، زیرا امید بذر هویت ماست؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هرکسی را که هنوز ایرانی باقیمانده است، در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در می‌آورد، تا از نو خود را در سرنوشت این خاک شریک بداند
امیدی که هویت ما را شکل داده است معطوف به چه چیز است؟ قطعا معطوف به امور غیر واقعی و خرافه‌های واهی نیست، و الا نمی‌توانست ملتی را برای هزاران سال زنده نگه دارد. بلکه این امید معطوف به لطف و فضل الهی است. اگر علاقه به این هویت تاریخی کمترین فاصله‌ای با اسلام ندارد، به این خاطر است. ما آمده بودیم این علاقه را احیا کنیم. از این هویت خود فاصله نگیریم. شما وظیفه خویش را به درستی انجام داده‌اید و غیر ممکن است که لطف خداوند مردمی را که با نیت‌های پاک ادای وظیفه می‌کنند تنها بگذارد
امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمی‌گیرد و تنها زمانی در ما تحکیم می‌شود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانه‌هایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. به خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شهروند محوری باشد برای یک فعالیت مفید سیاسی،‌ اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی که وجاهت خود را از دست داده است نباشد
مسئولیت تاریخی ماست که به اعتراض خود ادامه دهیم و از تلاش برای استیفای حقوق مردم دست بر نداریم. مسئولیت دینی ماست که نگذاریم انقلاب و نظام به آنچه اسلام نمی‌پسندد استحاله بیابد. مسئولیت انقلابی ماست که اجازه ندهیم حاصل خون صدها هزار شهید به یک دولت امنیتی تنزل پیدا کند و مستهلک شود. لیکن برای آن که این اعتراض به نتیجه‌ای دلخواه برسد باید چند اصل مهم را رعایت کنیم
- نظام و انقلاب اسلامی میراث و میوه مبارزات تاریخی دویست‌ ساله شما با استبداد و عقب‌ماندگی است. جمهوری اسلامی نظامی‌است که اگر بر اساس عهد نخستین و نسخه‌ اصیلش به اجرا درآید تمامی خواسته‌های ما را در بر می‌گیرد. مبادا کسی فریب شعارهای ساختارشکنانه را بخورد. اینجانب قویا با چنین وسوسه‌ای مخالفم و اعتقاد دارم قانون اساسی ما همچنان دارای ظرفیت‌های ارزشمند تحقق نایافته‌ای است که باید با فعالیت همه نخبگان روحانی و دانشگاهی و اندیشمندان کشور اجرای آنها به صورت مطالبه‌ای ملی درآید
به یاد آوریم که ملت ما در انقلاب اسلامی به دلیل عدم انعطاف در قبال خواسته‌های به حقش، که از زبان امام راحل بیان می‌شد، مجبور به ساختارشکنی گردید. به همه نهادهای تصمیم‌گیر در نظام توصیه می‌کنم که چون شورای نگهبان عمل نکنند و مجاری را برای اصلاح اشتباهات باز بگذارند، زیرا که بسته شدن این راه، تهدید ساختارشکنی را به عنوان تنها بدیل مطرح خواهد کرد، و این بدیلی است که همة ما هزینه سنگین آن را می‌دانیم و قاطعانه با آن مخالفیم. همچنین تاکید می‌کنم که تعلل در محقق ساختن آرمان‌هایی چون قانون‌گرایی، عدالت، آزادی و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود، و به ویژه اصول معطل مانده قانون اساسی مشروعیت‌سوز است
اسلام آن پوستین وارونه‌ای نیست که برخی مخالفان شما پوشیده‌اند. شیوه آنها این است که هر چیز مقدس و مبارکی را به نفع سلیقه خود مصادره کنند، تا جایی که حتی اگر بتوانند شال سبز شما را هم می‌ستانند. اسلام راستین نسبتی با ظاهرسازی‌ها و کج‌اندیشی‌های آنان ندارد، بلکه مکتبی رهائی‌بخش است که اگر به حقیقت و نورانیت آن برسیم دوای تمامی دردهای شخصی و اجتماعی ماست
ماجرای ما، هر چقدر تلخ، یک اختلاف خانوادگی است که اگر خامی کنیم و بیگانگان را در آن دخالت دهیم به زودی پشیمان خواهیم شد
در اعتراض و حرکت اصلاحی و اصولی ما هیچ‌کس نباید صدمه ببیند. ما زمانی در تلاش خود موفق خواهیم بود که ابتکارهای ما برای احقاق حقوقمان تا آن حد اندیشیده شده، کارآمد و در چارچوب قانون باشد که حتی کودکان خردسال و زنان باردار بتوانند در آن شرکت کنند
ما در برهه‌ای و گریوه‌ای از تاریخ کشور خود قرار داریم که راه‌حل بسیاری از مشکلات‌ ما قانون است. درست است! قانون همیشه بی‌عیب نیست. درست استقانون عرفی قراردادی اجتماعی است و به مانند هر عهد و پیمانی که انسان‌ها با هم می‌بندند رعایت آن تنها تا زمانی الزامی است که طرف مقابل نیز به آن پایبند باشد. درست است! مخالف شما قانون‌ اساسی را زیر پا می‌گذارد، به خلاف نص این میثاق ملی شما را از حق برگزاری اجتماعات محروم می‌کند، بلکه حتی اگر به نشانه اعتراض پارچه‌ای سبز به دستتان ببندید به رغم اصول متعدد قانون اساسی و قوانین بی‌شمار عادی، خود آن کسی که مسئول حفظ امنیت است شما را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد. درست است! متقلبان و دروغگویان تنها به نیت تحمیل منویاتشان در پشت نام قانون سنگر گرفته‌اند. لیکن تلاشی که ما وارد آن شده‌ایم یک مشاجره و تلافی‌جویی نیست. ما را عصبانیت یا جاه‌طلبی یا خودپسندی برنیانگیخته است، بلکه حرکت ما اقدامی برای اصلاح و تامین بهروزی کشور است. برای رسیدن به چنین هدفی جا دارد که ما حتی به جسد قانون احترام بگذاریم، زیرا می‌دانیم که در فردای نزدیک، زمانی که کوشش‌مان به ثمر می‌رسد، نخستین اصلی که باید آن را نهادینه کنیم پایبندی به قانون است. این شالوده‌ای است که امروز صبورانه می‌ریزیم تا بر رویش بنای رفیع فردایمان را استوار کنیم
سرانجام وحدت. همه شما را به برادری دعوت می‌کنم. پیروزی ما در گرو معاضدت و پیوند با یکدیگر است، و در این یکدیگر تمایزی میان ما و مردمی که به دیگران رای داده‌اند نیست. حتی آنانی که اینک رو در روی ما به خشونت متوسل می‌شوند در اخوت ما شریکند، زیرا ما به دنبال آینده‌ای هستیم که در آن همان کسی که خواهر و برادرمان را در خیابان‌ها کتک زده است، سعادتمندتر، معنوی‌تر، سالم‌تر و زیباتر از امروز زندگی کند. رنگ سبزی که ما به عنوان نماد خود انتخاب کرده‌ایم یک معنایش هم این است؛ رنگ سبزی که ما را به اهل‌بیت نور، اهل بیت راستی، اهل‌بیت خرد، اهل بیت کرامت و فضیلت پیوند می‌دهد
شاید بگویید که با این همه قید و بند دیگر فرجه‌ای برای بیان اعتراض باقی نمانده است. این گمان خامی است که مخالفان سطحی‌اندیش و افراطی شما در سر دارند. الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا. کسانی که در راه خدا می‌کوشند خداوند آنان را به راه‌های خود هدایت می‌کند. به عنوان نمونه‌هایی از این هدایت به یاد آورید که خداوند چگونه آرامش را بر اجتماعات بی‌کرانة‌تان مستولی می‌کرد و یا در خلال آنها ظرفیت‌های ذهنی مردم به چه شعارهای نغزی رهنمون می‌شد. همان خلاقیت همچنان قادر است که با توجه به تمامی این اصول راه‌کارهایی بکر و موثر پیش‌پای ما قرار دهد، میدان‌های گسترده‌ای برای عمل در مقابل‌ ما بگشاید و تجربیات جدیدی برای آزادیخواهان جهان اندوخته کند
در ابتدا هدف همه ما از شرکت در انتخابات آن بود که عقلانیت دینی به فضای مدیریت کشور بازگردد، لیکن در میانه مسیر به اهدافی بسیار بلندتر هدایت شدیم. ما در این بین می‌خواستیم ارکان ذیربط نظام به یاد آورند که در ورای تمامی آنان و ما فوقشان میزانی به نام رای و عزم مردم وجود دارد که آنها نه حق دارند و نه می‌توانند آن را نادیده بگیرند. امروز خواست عمومی برای سازوکاری کارآمد جهت انتخابات که در آن اطمینان ملی حاصل شود و دروغ، تقلب و تزویر جایی نداشته باشد، به یک مطالبه انکار ناپذیر مردمی تبدیل شده است. در هر قدمی در آینده تجربه تلخ و مشروعیت‌‌زدای جریانات اخیر باید پیشاروی ملت باشد و نباید هیچ فرصتی برای روشن‌تر شدن ابعاد این دروغ و تقلب بزرگ و پی‌آمدهای تلخ آن از دست برود
در ایامی که گذشت شخصیت‌ها و گروه‌هایی به سراغ اینجانب آمدند و خواستار گذشت من از آنچه گذشت شدند. شاید توجه نمی‌شد که اینجانب از همان ابتدا از حق شخصی خود گذشته بودم، اما مسئلة انتخابات مسئلة شخصی من نبود و نیست. من نمی توانم بر سر حقوق و آرای پایمال شدة مردم معامله یا مصالحه کنم. مسئله جمهوریت و حتی اسلامیت نظام ماست. اگر در این نقطه ایستادگی نکنیم، دیگر تضمینی نداریم که در آینده با حوادث تلخی نظیر آنچه در انتخابات کنونی گذشت روبرو نباشیم
.
گرو‌هی از نخبگان بر سر آنند که گرد هم آیند و با تشکیل جمعیتی قانونی صیانت از حقوق و آرای پایمال شده مردم در انتخابات گذشته را از طریق انتشار مدارک و اسناد تقلب‌ها و تخلف‌های انجام گرفته و نیز رجوع به محاکم قضایی پیگیری کنند و نتایج آن را مستمرا به اطلاع عموم مردم برسانند. اینجانب نیز به این جمع می‌پیوندم. این گروه اجرای اصول معطل مانده قانون اساسی را در دستور کار خود خواهد داشت و علاوه بر آن در این مرحله مطالبات زیر را دنبال خواهد کرد
.
توقف برخوردهای امنیتی، فوق امنیتی و نظامی با مسائل انتخاباتی و بازگشت کشور به فضای طبیعی سیاسی
اصلاح قانون انتخابات به نحوی که امکان تکرار تقلبات گسترده را از بین ببرد و بی‌طرفی نهادهای مجری و ناظر را تضمین کند
رعایت اصل 27 قانون اساسی در مورد آزادی تجمعات
آزادی مطبوعات و رفع توقیف از آنهافعالیت مجدد سایت‌های خبری مستقل
ممنوعیت مداخلات غیرقانونی دولت در فضای ارتباطی، نظیر اینترنت، پیام‌های کوتاه، و جلوگیری از قطع ارتباطات تلفنی و شنود مکالمات مردم و هر گونه تجسس دیگر
توقف برخوردهای یک‌جانبه، افترا، دروغ‌پردازی و اهانت در رسانه رسمی کشور
برخورداری از کانال‌های مستقل تلویزیونی در خارج و داخل کشور
صدور مجوز برای تشکیل جمعیت‌های سیاسی،‌ فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی
آزادی همه دستگیرشدگان سیاسی، ابطال پرونده‌سازی‌های جعلی امنیتی و دخالت ندادن پرونده‌های جاری در برخورداری آنها از حقوق اجتماعی
.
در انتها به همه مردم شریف کشورمان، چه آنها که به اینجانب رای دادند و چه آنهایی که به اینجانب رای ندادند، به ویژه کسانی که در حوادث ناگوار هفته‌های اخیر صدمه دیدند درود می‌فرستم. همچنین مقام شهیدانی را که به جرم حق‌خواهی و آزادی‌طلبی در خون خود غلطیدند ارج می‌نهم و از خداوند بزرگ برای خانواده‌های عزیز آنان طلب صبر و اجر دارم
.
میر حسین موسوی
10/4/88

Friday 26 June 2009

پیام میرحسین موسوی به ایرانیان خارج از کشور

بسم الله الرحمن الرحیم

هموطنان عزیز
ایرانیان شرافتمند دور از وطن

حضور گسترده و پرشور شما هموطنان در انتخابات 22 خرداد امسال نمایانگر دلبستگی شما عزیزان به ایران عزیز و دغدغه هاي قابل تحسین شما نسبت به آینده کشورتان است و همانطور که در پیام انتخاباتی به شما عزیزان اعلام کردم ایران متعلق به همه ایرانیان است و همه آحاد ملت در داخل و خارج نسبت به آینده آن مسئول و درآن ازحقوق یکسان برخوردارند . بر خود فرض میدانم که از حماسه حضور شما در تعیین سرنوشت کشورتان قدردانی نمایم. استقبال گسترده شما عزیزان از این انتخابات و حضور سبز و بانشاطتان در پاي صندوق هاي ر أي آنچنان وسیع بود که حتی منابع دولتی و برگزار کنندگان انتخابات ر ا وادار نمود که به افزایش سیصد درصدي مشارکت هموطنان خارج از کشور در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوري اعتراف نمایند . اعتماد وسیع شما به این خادم کوچک ملت و رأي قاطعتان به اینجانب در اکثریت حوزه هاي رأي گیري خارج از کشور مسئولیت سنگینی را بر دوش من گذاشته است. مایلم به همه شما اطمینان دهم به عهدي که با شما عزیزان و تمامی آحاد ملت بزرگ و حماسه ساز کشورمان بسته بودم پایبند بوده و با استفاده از تمامی راهکارهاي قانونی حقوق حقه شما را، که در صندوق هاي ر أي متجلی شده بود پیگیري خواهم کرد . متأسفانه چنانچه شما نیز از طریق رسانههاي بینالمللی مشاهده میکنید ، بر خلاف نص صریح قانون اساسی و آزاديهاي مصرح در جمهوري اسلامی کلیه امکانات ارتباطات من با ملت و از جمله شما عزیزان قطع شده و اعتراضات مسالمت آمیز مردم سرکوب می شود . رسانه ملی که از بیت المال کشور اداره میشود با سیاه نمایی مشمئز کننده اي به قلب حقایق پرداخته و راه پیمایی مسالمت آمیز قریب به سه میلیون نفر در تهران را به اغتشاشگران نسبت میدهد و روزنامه هایی که از منابع دولتی اداره میشود به بوق و کرناي غاصبان رأي مردم تبدیل شده اند . اینجانب ضمن تشکر مجدد از اعتراضات مسالمت آمیز شما هموطنان خارج از کشور که انعکاس وسیعی در جهان داشت از شما میخواهم که با استفاده از کلیه راهکارهاي قانونی و وفاداري به نظام مقدس جمهوري اسلامی، صداي اعتراض خود را در تقلب گسترده انتخابات به گوش مسئولین کشور برسانید. من کاملاً بر این نکته واقفم که خواسته مشروع و برحق شما هیچ ارتباطی با فعالیت گروههایی که معتقد به نظام مقدس جمهوري اسلامی ایران نیستند ندارد. بر شماست که صفوف خود را از آنان جدا کرده و اجازه سوء استفاده از موقعیت کنونی را به آنان ندهید
میرحسین موسوي
1388/4/3

Wednesday 24 June 2009

نتایج شمارش آراء حوزه های خارج از کشور

برای دیدن نتایج رای گیری و آمار تفکيکی حوزه های خارج از کشور دهمين دوره انتخابات رياست جمهوری (بر اساس اعلام وزارت کشور - به نقل از سایت تلویزیون دولتی ایران) روی لینک زیر کلیک کنید
.

Sunday 14 June 2009

بیانیه مهم مجمع روحانیون مبارز

بسم الله الرحمن الرحیم
بیانیه مهم مجمع روحانیون مبارز درباره نتایج اعلام شده انتخابات ریاست جمهوری

مجمع روحانیون مبارز ضمن سپاس از حضور شاداب ملت و بخصوص جوانان عزیز در عرصه انتخابات دهم ریاست جمهوری که با رفتار مدنی، سرزندگی و متانت خود خاطرات دوران پرشکوه انقلاب را تجدید کردند و ضمن پوزش از اینکه نتوانستیم از آراء مردم صیانت به عمل آوریم، به استحضار ملت شریف می‌رساند که در این انتخابات صرف نظر از نتیجه‌ای که معلوم شد آنچه موجب تاسف و نگرانی بیشتر است اعمال نوعی مهندسی آراء گسترده در این دوره است
این امر اگر به صورت رویه درآید به جمهوریت نظام لطمه غیرقابل جبران می‌زند و اعتماد مردم را که بزرگترین پشتوانه نظام است خدشه دار می‌کند. دلایل و شواهد کافی وجود دارد که نتیجه اعلام شده مورد قبول واقع نشود
مجمع روحانیون مبارز در جلسه‌ای فوق العاده به این نتیجه رسید که برای دفاع از جمهوریت اسلامی نظام و بازگرداندن اعتماد عمومی و نگاهبانی از موج آشتی ملی با صندوق‌های رای، ابطال این انتخابات و تجدید آن در فضایی عادلانه‌تر و منطقی‌تر راه‌کار مناسب است یا دست کم تعیین هیاتی بی‌طرف و کاردان و شجاع برای حقیقت‌یابی و اعلام نظر نهایی به ملت و رهبری تصمیمی درست در جهت آرمان‌های والای انقلاب و اندیشه‌های حضرت امام و تقویت اعتماد ملی است
ما و هواداران پرشور و با شعور جناب میرحسین موسوی ضمن حفظ هوشیاری و پرهیز از هر عملی که به تشنج بیانجامد و به سرکوب‌گران بهانه دهد، مهندس موسوی عزیز را تنها نخواهیم گذاشت

Wednesday 10 June 2009

وظیفه عمومی صیانت از آراء در انتخابات


بسمه تعالي

کمیته ایرانیان خارج از کشور ستاد مهندس میرحسین موسوی با ادای احترام به پیشگاه ملت بزرگ ایران و به ویژه هموطنان مقیم خارج از کشور به اطلاع می رساند علیرغم تلاشهای كميته صيانت آراء ستاد و این کمیته، مجریان و متصدیان انتخابات در وزارت کشور و ستاد انتخابات خارج از كشور مستقر در وزارت امورخارجه مجوز حضور ناظرین منتخب اين ستاد در حوزه های رای گیری خارج از کشور را صادر ننموده و با مانع تراشیهای متعدد موجبات اخلال در این امر را فراهم آوردند
با اینحال باور ما بر این است که در ادامه شعار موفق " هر ایرانی یک ستاد" در شرایط دشوارکنونی، شعار "هر ایرانی یک ناظر" تنها راهکارپیش روی ماست
کمیته ایرانیان مقیم خارج از کشور ضمن تاکید مجدد برمشارکت حداکثری كليه عزیزان خارج از کشور در اين انتخابات بسيار مهم اعلام می دارد مراقبت و هوشیاری هموطنان عزيز مقيم خارج در جریان انتخابات و در چارچوب مقررات انتخاباتی می تواند حداقل مفیدی در جهت تضمین سلامت این انتخابات باشد
به امید برگزاری انتخاباتی سالم، شفاف و در شان جایگاه رفیع ملت بزرگ ایران

کمیته ایرانیان خارج از کشور
ستاد انتخاباتی مهندس میر حسین موسوی
نوزدهم خرداد 1388

Sunday 31 May 2009

بیانیه کمیته ایرانیان خارج از کشور

بیانیه کمیته ایرانیان خارج از کشور

کمیته ایرانیان خارج از کشور ستاد مهندس میرحسین موسوی ضمن ادای احترام به پیشگاه ملت بزرگ و حماسه ساز ایران بویژه هموطنان شریف مقیم خارج از کشور ، با تاکید بر نقش آحاد ملت فارغ از تمایلات سیاسی ، اعتقادات مذهبی و جنسیت آنان به مشارکت گسترده در انتخابات سرنوشت ساز 22 خرداد 1388 فرا می خواند. کمیته بر این باور است که آراء عزیزان خارج از کشور که همواره دغدغه مجد و عظمت ایران و عزت و کرامت ایرانی را در سر داشته و خواهان ایرانی پیشرفته و سربلند ، متعهد به حقوق اساسی شهروندان و تاثیر گذاردر صحنه جهان را در سر دارند، می تواند در تغییر شرایط کنونی کشور و خروج از شرایط نا مطلوب موجود بخصوص در روابط خارجی و بین المللی ،تاثیر گذار باشد
کمیته بر این باور است که وزارت کشور به عنوان مجری انتخابات ، موظف به زمینه سازی مشارکت حداکثری هموطنان مقیم خارج و اخذ رأی فرد فرد ایرانیان در اقصی نقاط دنیا می باشد و مجریان انتخابات باید با بهره گیری از فن آوریهای نوین شرائطی را فراهم آورند که همه ایرانیان مقیم خارج فارغ از گرایشات سیاسی ، قومیت ، مذهب و جنسیت بتوانند در این حماسه ملی و تعیین سرنوشت کشور از طریق صندوق های رای مشارکت نمایند
کمیته ایرانیان خارج از کشور ضمن دعوت از همه ایرانیان برای حضور حماسی در این انتخابات سرنوشت ساز درخواست می نماید هرگونه قصور و سستی در آخذ آراء خود در اقصی نقاط دنیا را در اسرع وقت به این کمیته اطلاع دهند
ستاد انتخاباتی مهندس میر حسین موسوی ضمن احترام به آراء عزیزان مقیم خارج به اطلاع می رساند این ستاد صیانت از آراء ملت را وظیفه خود دانسته و در این راستا در تلاش است ناظرینی را برای نظارت بر انتخابات در تمامی شعب اخذ رای در خارج از کشور تعیین و به مسولین مربوطه معرفی نماید
کمیته ایرانیان خارج از کشور ستاد انتخاباتی مهندس میر حسین موسوی
هشتم خرداد 1388

Monday 11 May 2009

امروز دیگر تو رای داده‌ای

یکی از سناتورهای معروف آمریکا، درست هنگامی که از درب سنا خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد. روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و سن پیتر از او استقبال کرد. «خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه.. چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست» سناتور گفت «مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم» سن پیتر گفت «اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید» سناتور گفت «اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم» سن پیتر گفت «می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور» و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند.. پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند. در آسانسور که باز شد، سناتور با منظرهء جالبی روبرو شد. زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استفبال به سوی او دویدند. آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند. همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند. شیطان هم در جمع آنها حاضر شد و همراه با دختران زیبا رقص گرم و لذت بخشی داشتند. به سناتور آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. راس بیست و چهار ساعت، سن پیتر به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. در بهشت هم سناتور با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند. سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت، گرچه به خوبي روز اول نبود. بعد از پایان روز دوم، سن پیتر به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟ سناتور گفت «خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم. حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم» بدون هیچ کلامی، سن پیتر او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد. وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سناتور بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند.. سناتور با تعجب از شیطان پرسید «انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟ آن سرسبزی ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...» شیطان با خنده جواب داد: آن روز، روز تبلیغات بود. امروز دیگر تو رای داده‌ای
ارسالی از: لیلا شبانی

Monday 27 April 2009

تفاوت كشورهای ثروتمند و فقير

تفاوت كشورهای ثروتمند و فقير، تفاوت قدمت آنها نيست . برای مثال كشور مصر بيش از 3000 سال تاريخ مكتوب دارد و فقير است ! اما كشورهای جديدي مانند كانادا، نيوزيلند، استراليا كه 150 سال پيش وضعيت قابل توجهی نداشتند، اكنون كشورهایی توسعه يافته و ثروتمند هستند. تفاوت كشورهای فقير و ثروتمند در ميزان منابع طبيعی قابل استحصال آنها هم نيست . ژاپن كشوری است كه سرزمين بسيار محدودي دارد كه 80 درصد آن كوههایی است كه مناسب كشاورزی و دامداری نيست اما دومين اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمريكا را دارد. اين كشور مانند يك كارخانه پهناور و شناوری ميباشد كه مواد خام را از همه جهان وارد كرده و به صورت محصولات پيشرفته صادر ميكند . مثال بعدي سويس است. كشوری كه اصلاً كاكائو در آن به عمل نميآيد اما بهترين شكلاتهای جهان را توليد و صادر ميكند. در سرزمين كوچك و سرد سويس كه تنها در چهار ماه سال ميتوان كشاورزی و دامداری انجام داد، بهترين لبنيات (پنير) دنيا توليد ميشود . سويس كشوری است كه به امنيت، نظم و سختكوشی مشهور است و به همين خاطر به گاوصندوق دنيا مشهور شده است (بانكهای سويس) . افراد تحصیلکردهای كه از كشورهاي ثروتمند با همتايان خود در كشورهای فقير برخورد دارند برای ما مشخص ميكنند كه سطح هوش و فهم نيز تفاوت قابل توجهی در اين ميان ندارد . نژاد و رنگ پوست نيز مهم نيستند. زيرا مهاجرانی كه در كشور خود برچسب تنبلی ميگيرند، در كشورهای اروپايی به نيروهای مولد تبديل ميشوند
.
پس تفاوت در چيست؟
تفاوت در رفتارهایی است كه در طول سالها فرهنگ و دانش نام گرفته است . وقتي كه رفتارهای مردم كشورهاي پيشرفته و ثروتمند را تحليل ميكنيم، متوجه ميشويم كه اكثريت غالب آنها از اصول زير در زندگي خود پيروی ميكنند: اخلاق به عنوان اصل پايه. وحدت. مسئوليت پذيری. احترام به قانون و مقررات. احترام به حقوق شهروندان ديگر. عشق به كار. تحمل سختيها به منظور سرمايه گذاری روی آينده. ميل به ارائه كارهای برتر و فوق العاده و بالاخره یک عامل مهم یعنی نظم پذيریی
.
اما در كشورهای فقير،عده قلیلی از مردم از این اصول پیروی میكنند و فقر کشورشان نه ضرورتا به اين خاطر است كه منابع طبیعی ندارند يا اينكه طبيعت نسبت به آنها بيرحم بوده است بلکه در واقع رفتار فردی و اجتماعی شان چنين سبب شده است. پس اگر می خواهیم کشور ثروتمند و آبادی داشته باشیم در درجه اول باید همت لازم برای آموختن و رعايت اصول فوق كه (توسط كشورهای پيشرفته شناسایی شده است) را داشته باشیم
.
ارسالی از جواد مرتضوی

توافت‌هاي ايران و خارج

پدرم هميشه مي‌گويد " اين خارجي‌ها که الکي خارجي نشده‌اند، خيلي کارشان درست بوده که توي خارج راهشان داده‌اند" البته من هم مي‌خواهم درسم را بخوانم؛ پيشرفت کنم؛ سيکلم را بگيرم و بعد به خارج بروم. ايران با خارج خيلي فرغ دارد. خارج خيلي بزرگتر است. من خيلي چيزها راجب به خارج مي‌دانم.تازه دايي دختر عمه‌ي پسر همسايه‌مان در آمريکا زندگي مي‌کند. براي همين هم پسر همسايه‌مان آمريکا را مثل کف دستش مي‌شناسد. او مي‌گويد "در خارج آدم‌هاي قوي کشور را اداره مي‌کنند"مثلن همين "آرنولد" که رعيس کاليفرنيا شده است. ما خودمان در يک فيلم ديديم که چطوري يک نفره زد چند نفر را لت و پار کرد و بعد با يک خانم... البته آن قسمت‌هاي بي‌تربيتي فيلم را نديديم اما ديديم که چقدر زورش زياد است، بازو دارد اين هوا. اما در ايران هر آدم لاغر مردني را ميگذارند مدير بشود.خارجي‌ها خيلي پر زور هستند و همه‌شان بادي ميل دينگ کار مي‌کنند. همين برج‌هايي که دارند نشان مي‌دهد که کارگرهايشان چقدر قوي هستند و آجر را تا کجا پرت کرده‌اند.ما اصلن ماهواره نداريم. اگر هم داشته باشيم؛فقط برنامه‌هاي علمي آن را نگاه مي‌کنيم.تازه من کانال‌هاي ناجورش را قلف کرده‌ام تا والدينم خداي نکرده از راه به در نشوند. اين آمريکايي‌ها بر خلاف ما آدم‌هاي خيلي مهرباني هستند و دائم همديگر را بقل مي‌کنند و بوس مي‌کنند.. اما در فيلم‌هاي ايراني حتا زن و شوهرها با سه متر فاصله کنار هم مي‌نشينند که به فکر بنده همين کارها باعث شده که آمار تلاغ روز به روز بالاتر بشود.در اينجا اصلن استعداد ما کفش نمي‌شود و نخبه‌هاي علمي کشور مجبور مي‌شوند فرار مغزها کنند. اما در خارج کفش مي‌شوند. مثلاً اين "بيل گيتس" با اينکه اسم کوچکش نشان مي‌دهد که از يک خانواده‌ي کارگري بوده اما تا مي‌فهمند که نخبه است به او خيلي بودجه مي‌دهند و او هم برق را اختراع مي‌کند.پسر همسايه‌مان مي‌گويد اگر او آن موقع برق را اختراع نکرده بود؛ شايد ما الان مجبور بوديم شب‌ها توي تاريکي تلويزيون تماشا کنيم.من شنيده‌ام در خارج دموکراسي است. ولي ما نداريم. اگر اينجا هم دموکراسي مي‌شد چقدر خوب مي‌شد. آنوقت محمدرضا گلذار رعيس جمهور مي‌شد و مهناز افشار هم معاون اولش مي‌شد.شايد "آميتا پاچان" و "شاهرخ خان" را هم دعوت مي‌کرديم تا وزير بشوند. خيلي خوب مي‌‌شد.ولي سد افصوث و دريق که نمي‌شود.از نظر فرهنگي ما ايراني‌ها خيلي بي‌جمبه هستيم. ما خيلي تمبل و تن‌پرور هستيم و حتي هفته‌اي يک روز را هم کلاً تعطيل کرده‌ايم.شايد شما ندانيد اما من خودم ديشب از پسر همسايه‌مان شنيدم که در خارج جمعه‌ها تعطيل نيست. وقتي شنيدم نزديک بود از تعجب شاخدار شوم. اما حرف‌هاي پسر همسايه‌مان از بي بي سي هم مهمتر است.ما ايراني‌ها ضاتن آي کيون پاييني داريم. مثلن پدرم هميشه به من مي‌گويد "تو به خر گفته‌اي زکي".ولي خارجي‌ها تيز هوشان هستند. پسر همسايه‌مان مي‌گفت در آمريکا همه بلدند انگليسي صحبت کنند، حتا بچه کوچولوها هم انگليسي بلدند. ولي اينجا متعسفانه مردم کلي کلاس زبان مي‌روند و آخرش هم بلد نيستند يک جمله‌ي ساده مثل آی لافیو بنويسند. واقعن جاي تعسف دارد. اين بود انشاي من
ارسالی از: لیلا شبانی

Monday 23 March 2009

حول حالنا الي احسن الحال

يك سال گذشت هر چه كردم ديدي و هر چه بخشيدي و عفو كردي نديدم. هراسان شدم پناهم دادي ، بيمار شدم شفايم دادي . آرامش و امنيت كه رسيد ، طبيب و پناه را از يادم بردم. يك سال گذشت و چهار فصل و دوازده ماه و سيصد و شصت و شش روز گذشت. چگونه است كه رهايم نميكني؟ چگونه است كه هر گز ، هرگز از تو نااميد نميگردم ؟ آواي ملكوتي يا مقلب القلوب والابصار مي آيد . تو مرا ميخواني كه بخوانمت ؟ اين منم با حسرت سال هاي رفته يا مدبر الليل و النهار
.
اين منم با هزاران اميد به سال هاي پيش رو يا محول الحول و الاحوال . بندگي ام را بپذير، التماس مرا بشنو ، حول حالنا الي احسن الحال
با آرزوی سعادت سلامت و شادکامی
ارسالی کننده: مریم مداحی

Sunday 8 March 2009

حق و باطل

مطهری در کتاب حق و باطل جملاتی به این مضمون نوشته است
از کودکی همیشه این سوال برایم مطرح بود که
چرا قطار تا وقتی ایستاده است کسی به او سنگ نمی زند. اما وقتی قطار به راه افتاد سنگباران می شود
این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم دیدم این‏ قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن‏ است مورد احترام است. تا ساکت است مورد تعظیم و تبجیل است
اما همینکه به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمی‏کند ، بلکه‏ سنگ است که بطرف او پرتاب می‏شود
و این نشانه یک جامعه مرده است
ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که متکلم هستند نه‏ ساکت ، متحرکند نه ساکن ، باخبرترند نه بی‏خبرتر
ارسالی از مسعود قاضی

Wednesday 4 March 2009

سقوط آزاد اقتصاد دوبي

سقوط مارپیچ دبی و فرار خارجیان
مقاله ای جالب از نیویورک تایمز
سوفیای ٣۴ ساله، خانمی فرانسوی است که حدود یکسال پیش برای استخدام در یک شرکت تبلیغاتی به دوبی نقل مکان کرد. او آن چنان اعتمادی به اقتصاد دوبی که بطور سرسام آوری در حال رشد بود، داشت که آپارتمانی به قیمت ٣٠٠٠٠٠ دلار با وام مسکن ١۵ ساله خریداری کرد
امروز او مانند بسیاری از خارجیان دیگر که در دوبی کار می کنند از کار اخراج شده و خود را در برابر خطر اخراج از این شهر خلیج فارس می بیند. وضعیت ٩٠ درصد خارجیهای شاغل در دوبی مشابه وضعیت سوفیاست
او می گوید: من واقعا از آنچه که در حال وقوع است به وحشت افتاده ام. اگر نتوانم بدهی خود را بپردازم، و اگر نتوانم کار جدیدی پیدا کنم، بمن گفته اند که کارم به زندان مخصوص بدهکاران خواهد کشید
درحالیکه اقتصاد دوبی در حال سقوط آزاد است، روزنامه ها گزارش می دهند که حدود سه هزار ماشین که صاحبان آنها، آنها را در پارکینگ فرودگاه رها کرده و از کشور گریخته اند، پارک شده است
گفته می شود که برخی از آنان که از کشور گریخته اند تمام موجودی خود از کارتهای اعتباریشان را نقد کرده اند و یک یادداشت عذرخواهی هم بر روی شیشه جلوی اتوموبیل چسبانده اند
کسانی که شغل خود را در دوبی از دست می دهند باید ظرف یکماه کشور را ترک کنند. این امر باعث می گردد که میزان خرج کردن در کشور کاهش یابد، خانه ها یکی پس از دیگری خالی شود و قیمت ملک پائین بیاید. بعضی از بخشهای دوبی بر اثر این سقوط مارپیچ اقتصاد که در روزگاری نه چندان دور ابرقدرت خاورمیانه بشمار می رفت به شکل شهر ارواح درآمده است
هیچکس از عمق فاجعه اقتصادی که در دوبی اتفاق افتاده آگاهی کامل ندارد اما آنچه که مشخص است اینست که دهها هزار نفر دوبی را ترک کرده اند، قیمت ملک در دوبی به نحو خورد کننده ای پائین آمده و پروژه های بزرگ ساختمانی متوقف یا بکلی منحل شده اند. با اینهمه حکومت حاضر نیست که هیچ نوع اطلاعاتی در اختیار جهان خارج بگذارد و باین صورت است که شایعات در دوبی جان می گیرند و بیش از پیش به اعتماد عمومی و اقتصاد دوبی ضربه می زند
قانون جدیدی که به رسانه ها اعلام شده اینست که اگر رسانه ای شهرت و یا وضعیت اقتصادی کشور را با درج اخبار و یا گزارشهائی به خطر بیاندازد، به مجازاتی تا مرز یک میلیون درهم (در حدود ٢٧٢ هزار دلار)، روبرو خواهد شد. گفته می شود که همین امر باعث شده که گزارش در مورد بحران دوبی به حالت سکون درآید
گزارش روزنامه های محلی در ماه گذشته حاکی از آن بود که هر روز ١۵٠٠ ویزا در دوبی باطل می شود
آنچه که مسلم است قیمت ملک که بطور فاحشی ظرف شش سال اوج گیری اقتصاد دوبی افزایش یافته بود، تنها ظرف دو یا سه ماه گذشته، ٣٠ درصد و یا حتی بیشتر هم افت داشته است. شرکت مودیز (Moody’s) که شرکتها را درجه بندی می کند هفته گذشته اعلام کرد که احتمالا شش شرکت عظیم متعلق به حکومت را با توجه به وخامت اوضاع اقتصادی در دوبی تنزل درجه خواهد داد. تعداد ماشین های لوکس برای فروش روز به روز افزایش می یابد، این ماشینها گاه ۴٠ درصد زیر قیمت دو ماه پیش به فروش می روند. خیابانهای دوبی که همیشه مملو از ماشین و ترافیک بود، این روزها خلوت است
این روزها خارجیهائی که برای یک زندگی بهتر بار خود را بسته و به دوبی آمده بودند، معتقدند که شکوفائی اقتصاد دوبی چیزی جز یک فریب نبوده است. شایعات به سرعت پراکنده می شوند: جزیره مصنوعی پالم جمیره (Palm Jumeira) که نشان افتخار پروژه های ساختمانی دوبی بود در حال نابود شدن است. وقتی شیرهای آب هتلها را باز می کنید به جای آب، سوسک از آنها بیرون می آید
حمزه صیاب ٢٧ ساله، مهندسی است از عراق که از سال ٢٠٠۵ در دوبی مشغول بکار بوده و شش هفته پیش کار خود را از دست داد. دوبی جای بسیار خوبی برای مهندسین جوان بود، حداقل حقوق برای یک مهندس ساختمان با چهار سال سابقه کار، حدود ۴٠٠٠ دلار در ماه بود
حمزه صیاب امروز بیکار است و اغلب وقت خود را در یک کافی شاپ در مرکز خرید ابن بطوطه می گذراند. اگر نتواند تا چند روز دیگر کار پیدا کند مجبور است که دوبی را ترک کند. او می گوید، عراق جای خطرناکیست و باید راهی اردن شوم. گرفتاری دیگر اینست که هنوز ١٢ هزار دلار به بانک برای هوندا سیویکی که خریده بدهکار است و باید اول این پول را از پدر خود قرض کرده و بپردازد. او می گوید دوستانش ماشین های تجملی خریده اند، امروز هیچ کدام کار ندارند و برای فروش ماشین ها در حال دست و پا زدن هستند. صیاب هم چنین می گوید، کار ما شده خوابیدن، سیگار کشیدن و قهوه خوردن و بعد احساس سردرد بخاطر شرایطی که در آن هستیم
ارسال كننده: دكتر فرود غلامي

Tuesday 3 March 2009

زمان تحویل سال نو ایرانی در شهرهای مختلف


حکايت بهلول و شيخ جنيد بغدادی

آورده‌اند كه شيخ جنيد بغدادی به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او. شيخ احوال بهلول را پرسيد. گفتند او مردي ديوانه است. گفت او را طلب كنيد كه مرا با او كاری است. پس تفحص كردند و او را درصحرايي يافتند. شيخ پيش او رفت و در مقام حيرت مانده سلام كرد
بهلول جواب سلام او را داده پرسيد چه كسي (هستي)؟
عرض كرد منم شيخ جنيد بغدادي. فرمود تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد مي‌كني؟ عرض كرد آري
بهلول فرمود طعام چگونه ميخوري؟ عرض كرد اول "بسم‌الله" مي‌گويم و از پيش خود مي‌خورم و لقمه کوچك برمي‌دارم، به طرف راست دهان مي‌گذارم و آهسته مي‌جوم و به ديگران نظر نمي‌كنم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نمي‌شوم و هر لقمه كه مي‌خورم بسم‌الله مي‌گويم و در اول و آخر دست مي‌شويم
بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود تو مي‌خواهي كه مرشد خلق باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را نمي‌داني و به راه خود رفت
مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است. خنديد وگفت سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد
بهلول پرسيد چه كسي؟ جواب داد شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود را نمي‌داند. بهلول فرمود آيا سخن گفتن خود را مي‌داني؟ عرض كرد آري
بهلول پرسيد چگونه سخن مي‌گويي؟
عرض كرد سخن به قدر مي‌گويم و بي‌حساب نمي‌گويم و به قدر فهم مستمعان مي‌گويم و خلق را به خدا و رسول دعوت مي‌كنم و چندان سخن نمي‌گويم كه مردم از من ملول شوند و دقايق علوم ظاهر و باطن را رعايت مي‌كنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمي‌داني
پس برخاست و دامن برشيخ افشاند و برفت. مريدان گفتند يا شيخ ديدي اين مرد ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت مرا با او كار است، شما نمي‌دانيد. باز به دنبال او رفت تا به او رسيد
بهلول گفت از من چه مي‌خواهي؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمي‌داني، آيا آداب خوابيدن خود را مي‌داني؟
عرض كرد آري
بهلول فرمود چگونه مي‌خوابي؟
عرض كرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب مي‌شوم، پس آنچه آداب خوابيدن كه از حضرت رسول (عليه‌السلام) رسيده بود بيان كرد
بهلول گفت فهميدم كه آداب خوابيدن را هم نمي‌داني. خواست برخيزد جنيد دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هيچ نمي‌دانم، تو قربه‌الي‌الله مرا بياموز
بهلول گفت چون به ناداني خود معترف شدي تو را بياموزم
بدانكه اينها كه تو گفتي همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال بايد و اگر حرام را صد از اين گونه آداب به جا بياوري فايده ندارد و سبب تاريكي دل شود. جنيد گفت جزاك الله خيراً! و در سخن گفتن بايد دل پاك باشد و نيت درست باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و اگر براي غرضي يا مطلب دنيا باشد يا بيهوده و هرزه بود... هر عبارت كه بگويي آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشي بهتر و نيكوتر باشد. و در خواب كردن اين‌ها كه گفتي همه فرع است؛ اصل اين است كه در وقت خوابيدن در دل تو بغض و كينه و حسد بشري نباشد
ارسالی از مریم مداحی

Friday 13 February 2009

دكتر خاتمي رييس جمهوري آينده ايران


سيدمحمد خاتمي، عصر روز يکشنبه 20 بهمن 1387 در ساعت 18:59 دقيقه رسماً کانديداتوري خود را در انتخابات رياست‌‏جمهوري آينده اعلام کرد. گزارش ویدیویی اعلام رسمی نامزدی سیدمحمد خاتمی را در نمایش ‌دهنده زير ببینید
.

Sunday 25 January 2009

نوار غزه پس از حمله اخیر اسراییل

Gaza City in the aftermath of 22 days of war.
.

Gaza: Humanitarian situation
Aid agencies are battling to meet the urgent needs of tens and thousands of displaced, homeless and injured people in Gaza, as well as to get damaged water, power and sewage infrastructure back even to their ailing pre-war levels.
That stage alone will cost "hundreds of millions" of dollars, while long term reconstruction will run into "billions," the UN has said.
Two separate Palestinian surveys have put the cost of the damage just under $2bn.
One said it would take three to five years to rebuild even under normal conditions - never mind with the continued Israeli blockade which stops all but humanitarian basics entering the strip.
As well as killing more than 1,300, and leaving 5,000 injured, the UN says that at its height, the Israeli operation left two-thirds of Gaza's 1.5m residents without power, a third without running water and medical facilities overwhelmed and lacking basic supplies.
Even before the fighting, most Gazans lived a precarious existence, with half the population dependent on UN food aid and the economy at a virtual standstill. Israeli and international human rights groups also accuse Israel of using closures in the month before the assault to further drain supplies of food and fuel in Gaza.
Israel has stressed that it is working to speed the flow of aid into Gaza, and while more truckloads of supplies have entered Gaza than in the weeks preceding the operation, aid agencies say they are far from enough - and all border crossings must be opened if Gaza is to recover.
Israel tightened its blockade of the Hamas-controlled territory in November after rocket attacks by militants.

Read the full report here