Tuesday 27 October 2009

خوشبختي در سه جمله

خوشبختي ما در سه جمله است
تجربه از ديروز ، استفاده از امروز ، اميد به فردا

ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي کنيم
حسرت ديروز ، اتلاف امروز ، ترس از فردا

از دكتر علی شریعتی

Tuesday 20 October 2009

سپاهی پیشه ور

سپاهی نباید که با پیشه ور
به یک روی جویند هر دو هنر

یکی کارورز و یکی گرزدار
سزاوار هر کس پدید است کار

چو این کار آن جوید آن کار این
سراسر پرآشوب گردد زمین

.
به نقل از شاهنامه فردوسی

Friday 9 October 2009

افق جوایز ادبی در ایران

فراخوان ویژه‌نامه افق جوایز ادبی در ایران

ده سالی است که از شکل‌گیری نسل نوین جوایز ادبی در ایران می‌گذرد. ده سال پر از حادثه و کشمکش که برای این طفلان نوجوی فضای ادبیات ایران به راستی سال‌های تجربه بوده است. در این ده سال، ده‌ها جایزه ادبی در بخش‌های دولتی و خصوصی با اهداف و ساختارهای مختلف شکل گرفته و فقط برخی از آنها توانسته از گرداب حوادث بگذرد و همچنان راه خود را بجوید. برخی از این جایزه‌ها در نطفه خفه شده و برخی پس از چندی، جوانمرگی را تجربه کرده‌اند. برخی به دلیل مشکلات مالی خفته‌اند و برخی به دلیل بی‌همتی دست‌اندرکارانشان. برخی همچنان می‌روند اما بی‌آن که کسی را خبر شود و برخی همچنان پرهیاهو و حاشیه‌ساز می‌زیند و چشم‌ها را به خود خیره می‌سازند. حوزه رقابت این جایزه‌ها نیز گوناگون است؛ از رقابت چند داستان بسیار کوتاه کوتاه گرفته تا رقابت رمان‌ها و جوایز کتاب سال. اما همه این‌ها از کوچک و بزرگ مدعی ادبیات‌اند، چه آنها که دولتی‌اند و آشکار و نهان به واسطه دولت تامین مالی می‌شوند و چه آنها که بخش خصوصی بنیانشان گذاشته و جز قلک‌های بخش خصوصی چیزی کمک‌گرشان نیست، چه آنها که سالن‌های عریض و طویل در اختیار دارند و مهمانی شام می‌دهند و چه آنها که به ناچار -اگر یافته شود- به زیر پله‌ای هم قناعت می‌کنند. جوایز مدعی‌اند اما از آنها مدعی‌تر نویسندگان و مولفان آثاری‌اند که خواب به دست گرفتن تندیس جایزه می‌بینند یا حداقل بدشان نمی‌آید کتاب‌هایشان به واسطه چند جایزه‌ای پرفروش‌تر شود، و از آنها مدعی‌تر آنها که خود را به کسب هر جایزه‌ای بی‌تفاوت نشان می‌دهند. همه این‌ها مسئله است. در واقع مسئله ادبیات ایران همین‌ها است. منظور من ادعا یا مدعی نیست. منظور من این است که جوایز ادبی در همین ده سال که از دوره تازه زندگی‌شان می‌گذرد، درگیر همین چیزها بوده‌اند. جایزه‌ای که ثروت دولت در پسش دارد درگیر اعتبار است که به دست نمی‌آید و جایزه خصوصی معتبر، دنبال مکان برگزاری؛ انگار سالنی صدنفره در این کلان شهر ام‌القراء، کاهی است در صحرای ویکتوریا. جوایز کوچک و ناشناسی که بنیانگذار و اسپانسر و دفتر و دستک دارند و جوایز بزرگ و عریض و طویلی که دبیر و داورشان معلوم نیست که کیست. البته همه این‌ها که می‌نویسم به این معنی نیست که همه را به یک چوب باید راند یا سرزمین گربه‌سان ما جایزه به درد بخور و کارسازی ندارد. نه، جوایزی هم هستند که در میان سیاهه جایزه‌ها موثر بوده‌اند و منظم و با هدف به کار جایزه‌داری پرداخته‌اند و انتخاب‌های خوب و نظم برگزاری، موجب اعتبارشان هم شده است اما باید اذعان کرد که آزمون و خطا در این ده سال، رویه اصلی جوایز ایران بوده است
در هر صورت ده سال گذشته و تجربه برگزاری جایزه و جایزه‌داری نصیب خیلی‌ها شده است و انتظار می‌رود با توجه به این تجربه افق روشن‌تری در پیش روی خانواده جوایز باشد. اما از سوی دیگر افق خود ادبیات ایران تیره و تار است. وضعیت انتشار کتاب در این سال‌ها و رشد ناامیدی و یاس در قشر نویسنده ایرانی افق ادبیات را تیره کرده به خصوص که نویسنده نیز چون هر عضو دیگری از جامعه تحت تاثیر شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی است و با افول مشهود این شرایط، طبیعی است که با افول کیفی و کمی تولیدات فرهنگی و ادبی نیز روبه‌رو شویم
اما بگذریم زیرا این متن قرار است فراخوانی باشد بر موضوع "افق جوایز ادبی در ایران" که قرار است به صورت ویژنامه‌ه ایی در آبانماه سال جاری در سایت والس منتشر شود. علاقه‌مندان می‌توانند مطالب، مقالات و نوشته‌های خود را پیرامون مطالبی چون "آینده جوایز بخش خصوصی در ایران"، "آینده جوایز بخش دولتی در ایران"، "نقد عملکرد جوایز ادبی"، "ضرورت یا عدم ضرورت این نوع جوایز"، "تاثیرات منفی و مثبت آنها"، "مقایسه جوایز در ایران با سایر کشورها" و موضوعاتی مشابه را به آدرس الکترونیکی سایت والس ادبي ارسال کنند
مهلت ارسال مقالات تا تاريخ سي ام مهرماه هشتاد و هشت مي باشد
به نقل از سايت والس ادبي

روشنفکر سیاسی، روشنفکر غیرسیاسی

چند ماهی است که دغدغه‌های سیاسی جامعه سیاست‌گریز ما را به خود مشغول کرده و رنگی نو بر افکار اندیشه‌ورزان ما خورده است. جامعه ایرانی که طی حداقل پنجاه سال اخیر از شتابی بی‌مانند برخوردار بوده با دورهای گذار سیاست‌گرایی افراطی و سیاست‌گریزی افراطی متناوبی روبه‌رو بوده و هر دوره گریز، دوره گرایش افراطی را در پی داشته است. این دوره‌های پیاپی به غیر از افکار عمومی، افکار روشنفکران زمانه را نیز با خود همراه کرده و آنها را به شرایط جدید کشیده و از ساحت اندیشه‌ای آنها مطالبات تازه‌ای داشته است. هر روز تازه و هر روز تازه‌تر. جامعه ما در همه ابعادش که غور کنیم مدگرا است. مدی در اندیشه حاکم می‌شود و می‌آید و چون باد می‌رود و فضا مهیا می‌شود برای مد بعدی. جامعه در شتاب هم این را می‌طلبد. متفکر و روشنفکر در چنین جامعه‌ای فرصت غور و کنکاش چندانی ندارد، باید بر بال باد سوار شود و بگذرد تا افکارش خریدار داشته باشد. اما آیا روشنفکر بدون غور می‌تواند روشنفکر باشد؟ آیا می‌توان بر شتاب که رهیافت اندیشه به عمق را ناممکن می‌سازد غلبه کرد و تفکر انتقادی را که بنیان اندیشه روشنفکری است باز تولید کرد؟ بد نیست به یک تقسیم‌بندی نه‌چندان صحیح اما کاربردی تن در دهیم. تقسیم روشنفکر به دو شاخه سیاسی و غیر سیاسی. حداقل در جامعه ایرانی می‌توان به این دسته‌بندی رسید. روشنفکرانی که در راس هرم‌های سیاسی از حزب گرفته تا روزنامه مشغول به فعالیت‌اند و روشنفکرانی که بیشتر به تولید و باز تولید علم، ادبیات و هنر فارغ از دغدغه‌های صریح سیاسی مشغول‌اند. هر چند بی‌گمان سیاست مسئله‌ای فراگیر و دامن‌گیر است و هر انسان غیر سیاسی را نیز ناخودآگاه درگیر خود می‌کند و در ریز‌ترین مسایل اجتماعی، علمی، هنری و ادبی تاثیرگذار است، اما روشنفکر غیرسیاسی درگیر سیاست، خود را تا آنجا آغشته می‌کند که سیاست او را می‌آلاید. او دغدغه‌هایش را در حوزه‌های دیگری تعریف کرده و آنها را جستجو می‌کند اما روشنفکر سیاسی آمال خود را اول در سیاست می‌جوید. برای روشنفکر غیرسیاسی، سیاست یعنی آرامش سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و آزادی بیان، یعنی شرایط مناسب برای بازتولید اندیشه و متن. اما انسان سیاسی بیش از این از سیاست توقع دارد. اما بگذریم از این تشریح تفارق‌های روشنفکر سیاسی و غیر سیاسی
حالا که جامعه سیاست‌گریز ما یکباره سیاست‌گرا شده است وضعیت روشنفکر سیاسی و غیر سیاسی نیز دگرگون شده، تا سالی قبل این روشنفکر غیرسیاسی بود که با مطالبه آزادی بیان در دیدرس نگاه‌ها بود. نویسندگان و هنرمندان معترض به ممیزی و محدویت‌های بیان و پژوهشگران معترض به شرایط نامناسب پژوهشی در علوم انسانی و علوم دقیقه به نوعی پرچمدار روشنفکری و تفکر انتقادی و نقادی نسبت به شرایط جامعه بودند. اینان با مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و روش‌های گونه‌گون دیگری انتقاد خود را به شرایطی که نامناسب می‌دانستند بیان می‌کردند و نگاه‌ها به آنان بود. اما یکباره جامعه ما که نسبت به هر تحرک سیاسی، نامطمئن می‌نگریست یکباره رخ عوض کرد. یکباره آن مسائل که سالی پیش حیاتی به نظر می‌آمدند بی‌اهمیت جلوه کردند و مسائلی نو آمد؛ مسائلی از جنس سیاست. بی‌شک مد روز، سیاست است تا آنجا که رسانه‌های کاملا غیر سیاسی که در همین وادی اینترنت می‌یافتیمشان امروز لاجرم سیاسی شده‌اند، مگر اندکی که ترس به آنها اجازه جولان نداده باشد. لینک‌های ادبی، فرهنگی، اجتماعی و هنری جای خود را به لینک‌های سیاسی داده و هنر و ادبیات نیز از دریچه سیاست نگاه می‌شود. سیاست نه به مفهوم عامش بلکه به معنای خاصی که در زندگی یک انسان سیاسی یافت می‌شود. و جالبتر که بسیاری از روشنفکرهای سیاسی بی‌آنکه روش انسان سیاسی را بدانند یکباره بدل به روشنفکری سیاسی شده‌اند. آنان نگران جایگاه از دست داده خودند آخر امروز روشنفکران سیاسی به حوزه‌های غیر سیاسی نیز نظر می‌افکند و برای آنها طرح می‌ریزد. روشنفکر در بند که قرار است در یک تراژدی سیاسی نقشی کمیک ایفا کند طرحی می‌ریزد یا طرحی به او ریختانده می‌شود تا حوزه‌های غیرسیاسی نیز به تبع گسترش گستره سیاست، سیاسی شوند. البته این بیشتر کمدی است تا ترژادی، زیرا قدرت، آن قدرت قاهره بی‌دانش می‌خواهد از دانشی که نمی‌پسنددش از متفکری که به واسطه آن دانش نمی‌پسنددش، تفکری غیر انتقادی و البته قابل استفاده بیرون بیاورد تا آن را به کار گیرد و نظام نگرشی خود را بر آن پایه سامان دهد. آن هم درست در حوزه‌هایی که انسان سیاسی ما جایگاه بازیش نیست. حوزه‌ای که روشنفکر خودش را دارد؛ روشنفکر غیرسیاسی را که امروز سرخورده، حرف‌های سیاسی می‌زند. آیا بازی عوض شده است و نقش بازیگران؟ یا این یک تراژدی کمیک باشکوه است که ما درکش نمی‌کنیم؟ این یادداشت غیرسیاسی، راهی برای رسیدن به پایان ندارد جز آن که سئوالی بپرسد ـ مگر تفکر انتقادی جز پرسیدن پرسش است ـ و آن سئوال؛ روشنفکر غیرسیاسی در چنین شرایطی، در این جهان هول‌زده که هر آن احتمال دگرگونی‌اش می‌رود چه می‌تواند بکند؟ راه روشنفکر سیاسی آیا غور و تامل است و گریز از تلاطم روزمره؟ یا باید امروز سیاسی‌تر از هر سیاسی باشد؟

نوشته استاد سعيد طباطبايي
يكم مهرماه هشتاد و هشت
نقل از سايت والس ادبي

Sunday 4 October 2009

در این بن بست

دهانت را مي‌بويند
مبادا گفته باشي دوستت ‌دارم
دلت را مي‌پويند
مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غريبي ا‌ست، نازنين
و عشق را
كنار تيرك راهوند
تازيانه مي‌زنند
عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

روزگار غریبی است نازنین
در اين بن بست كج و پيچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعرفروزان مي‌دارند
به انديشيدن خطر مكن

روزگار غريبي‌ست ، نازنين
آنكه بر در مي‌كوبد شبان هنگام
به كشتن چراغ آمده است
نور را در پستوي خانه نهان بايد كرد
دهانت را می بویندمبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی است نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنك ، قصابانند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با كنده و ساطوري خونآلود

روزگار غريبي ‌ست ، نازنين
و تبسم را بر لب ‌ها جراحي مي‌كنند
و ترانه را بر دهان
كباب قناري
بر آتش سوسن و ياس
شوق را در پستوي خانه نهان بايد كرد

روزگار غريبي‌ست ، نازنين
ابليس پيروز مست
سور عزاي ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوي خانه نهان بايد كرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
احمد شاملو
سی و یکم تیرماه پنجاه و هشت