دهانت را ميبويند
مبادا گفته باشي دوستت دارم
دلت را ميپويند
مبادا شعله ای در آن نهان باشد
مبادا گفته باشي دوستت دارم
دلت را ميپويند
مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غريبي است، نازنين
و عشق را
كنار تيرك راهوند
تازيانه ميزنند
عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبی است نازنین
در اين بن بست كج و پيچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعرفروزان ميدارند
به انديشيدن خطر مكن
روزگار غريبيست ، نازنين
آنكه بر در ميكوبد شبان هنگام
به كشتن چراغ آمده است
نور را در پستوي خانه نهان بايد كرد
دهانت را می بویندمبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنك ، قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با كنده و ساطوري خونآلود
روزگار غريبي ست ، نازنين
و تبسم را بر لب ها جراحي ميكنند
و ترانه را بر دهان
كباب قناري
بر آتش سوسن و ياس
شوق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
روزگار غريبيست ، نازنين
ابليس پيروز مست
سور عزاي ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوي خانه نهان بايد كرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
احمد شاملو
سی و یکم تیرماه پنجاه و هشت