نگاه کنید رمانهای منتشره را، بخوانید مجموعه داستانها را، هیچ انتقادی به هیچ چیزی نیست، فقط سخن از توصیف سادهترین روابط است، فقط روایت محض است، انگار نویسنده در یک آکواریوم رشد کرده باشد. و چه تبلیغ میشود این به قبای تن کسی برنخوردن، این آسته برو آسته بیا، و چه ساده فراموش میشود که نوشتن ماهو امری سیاسی است و گریزی نیست، شاخِ تیزِ کلمه، میبراند، پس جلایش بزن، تیزش کن که کارساز زخم بزند. پس انسان سیاسیباش و وارد مذاکره شو، سهم بخواه، از فوتبالیستها و کشتیگیرها که کمتر نیستی، از سینماگرها یاد بگیر، داد بزن. اصلا دیدهاید نویسندهای که بخواهد نماینده مجلس بشود؟
.
امروز نوبت والس است؛ نوبت یادداشت والس. چند وقتی است منتظر امروزم تا بحثی را که چندی است توی سرم پرسه میزند مطرح کنم و نظر شما دوستان را نیز بپرسم. این فکر پرسه زن، در یک روز شدید آفتابی اوایل این ماه در زیر دوش آب گرم حمامی در سیاهبیشه چالوس توی سرم افتاد. رفته بودیم سیاهبیشه برای تعطیلات چند روزه و فکر میکردیم که برفی و سرد است، اما گرم بود و آفتابی و حسابی توی ذوقمان خورده بود. راستش همیشه دوست داشتهام زمستان برفی سیاهبیشه را ببینم که نشد. اما ماحصل این سفر غیر از استراحتی که سخت نیازمندش بودم و هوای پاک کوهستان، این فکر سمج بود که حتی قصد کردم فراخوانش کنم برای یک نیمویِژهنامه. آن فکر، سیاست بود یعنی سیاست و ادبیات یعنی رابطه نویسنده و سیاست، اما نه از منظر همیشگی، نه از منظر طلبکارگی دائم، این بار از منظر بدهکار، سئوالم در زیر آن رگبار مصنوعی این بود: نویسنده امروز ایرانی، در حوزه سیاست چه حرکتی و چه کاری برای تغییر انجام داده است؟ ما همیشه طلبکار بودهایم. همیشه گفتهایم که دولت باید فلان چیز و بهمان چیز را تدارک ببیند، دولت باید حمایت کند، دولت از جلوی راه ما باید به کنار رود، دولت... هر چند این حرفها اغلب ره به جایی نبرده، اما خود ما در قبال خواستههایمان چه کردهایم؟ آیا سعی کردهایم با دولت وارد تعامل شویم؟ آیا سعی کردهایم چانهزنی کنیم؟ آیا روزه سکوت گرفتهایم، تحسن و اعتصاب کردهایم؟ آیا نشان دادهایم که وجود داریم؟ هستیم و میخواهیم شرایط را تغییر بدهیم؟ یا فقط تمکین کردهایم و در جمعهای خصوصی پشت وزارت کمبودجه ارشاد صفحه گذاشتهایم. بله، یک سوزن به خودمان، اصلا جوالدوز هم به خودمان. راستش فکرم این بود که فراخوانی در والس منتشر کنم و همه دوستان اهل فکر و اندیشه و منتقد بخواهم که رفتار سیاسی نویسنده ایرانی را در این سیسال به نقد بکشند و آسیبشناسی کنند. فکر کردم وقتش رسیده که برگردیم و تمام قد به خودمان نگاه کنیم. مایی که کمتر از هر بخش دیگری از فرهنگ در قبال اتفاقات جامعه بها دادهایم، مایی که بیش از هر قشر فرهنگی دیگری، انگ سیاسی خوردهایم. اما فارغ از آن که این انگ بهجا بوده یا نابهجا به زعم من، نوشتن امری است کاملا سیاسی. با این حال گمان نمیکنم که نویسنده امروز ما آنقدرها دغدغه سیاست داشته باشد، حال و هوا و مضمون آثار منتشره که این چنین است، بیبو و بیخاصیت، بیرنگ و طعم با چند قلم افزودنی مجاز که به تریج قبای کسی برنخورد. نگاه کنید رمانهای منتشره را، بخوانید مجموعه داستانها را، هیچ انتقادی به هیچ چیزی نیست، فقط سخن از توصیف سادهترین روابط است، فقط روایت محض است، انگار نویسنده در یک آکواریوم رشد کرده باشد. و چه تبلیغ میشود این به قبای تن کسی برنخوردن، این آسته برو آسته بیا، و چه ساده فراموش میشود که نوشتن ماهو امری سیاسی است و گریزی نیست، شاخِ تیزِ کلمه، میبراند، پس جلایش بزن، تیزش کن که کارساز زخم بزند. پس انسان سیاسیباش و وارد مذاکره شو، سهم بخواه، از فوتبالیستها و کشتیگیرها که کمتر نیستی، از سینماگرها یاد بگیر، داد بزن. اصلا دیدهاید نویسندهای که بخواهد نماینده مجلس بشود؟ اما حتما فیلمساز و کشتیگیر و جودوکار دیدهاید. خندهدار نیست. فقط مطالبه میکنیم. در پشت درهای بسته هی طلب سانسور کمتر میکنیم غافل از این که باید برویم آن میانه میدان. باید برویم در صحن علنی مجلس. باید وزیر فرهنگ بشویم. یا حداقل اپوزسیونی باشیم قدرتمند و تاثیرگذار، مخالفی درست و حسابی. اما سیاست میترساندمان، لولوی سرخرمن است انگار. همیشه ترساندنمان از قول بیشاخ و دم و پس رفتهایم به محفلهای خصوصی و حرفهای خالهزنکی صدتا یک غاز، به اعتراضهای مداوم بیفایده و بیمشتری. وقتش رسیده که حداقل آسیبشناسی کنیم این هجوم وحشتناک بیسیاستی را و این
اما امشب در این بارش مداوم برف، باز زیر بارش آب گرم حمام فکر میکردم. اما نه به سیاست، نه به فراخوان "آسیبشناسی رفتار سیاسی نویسنده ایرانی" بلکه به انسان، به پیدایش آدمی، به کنج غار، به خمیازه زمین که آدمی در آن ماوا داشت و جز به خور و خواب و همخوابگی فکر نمیکرد. به همآغوشی در غار، به انسان رها از تمدن دیروز، به انسان اسیر تمدن امروز، به واپسزنی خود، به انحصار همه چیز، به دوری از مادر طبیعت، به دوری از خواستههای بدوی. به مرز و میل خودم برای گریز، به بیمرزی، به رهایی از ساختارهای تمدن، و جهان گشوده... به این شب سفید که هزاران اندیشه در بسترش رشد میکند و کمتر پیش میآید کسی به رهایی از این مرز، از این همه خط فرضی فکر کند. به خطوطی که ما را احاطه کرده. به مجازی که استعارهمان را تحلیل میبرد
برفینه شب شنبه 25 دی 89 خورشیدی
اما امشب در این بارش مداوم برف، باز زیر بارش آب گرم حمام فکر میکردم. اما نه به سیاست، نه به فراخوان "آسیبشناسی رفتار سیاسی نویسنده ایرانی" بلکه به انسان، به پیدایش آدمی، به کنج غار، به خمیازه زمین که آدمی در آن ماوا داشت و جز به خور و خواب و همخوابگی فکر نمیکرد. به همآغوشی در غار، به انسان رها از تمدن دیروز، به انسان اسیر تمدن امروز، به واپسزنی خود، به انحصار همه چیز، به دوری از مادر طبیعت، به دوری از خواستههای بدوی. به مرز و میل خودم برای گریز، به بیمرزی، به رهایی از ساختارهای تمدن، و جهان گشوده... به این شب سفید که هزاران اندیشه در بسترش رشد میکند و کمتر پیش میآید کسی به رهایی از این مرز، از این همه خط فرضی فکر کند. به خطوطی که ما را احاطه کرده. به مجازی که استعارهمان را تحلیل میبرد
برفینه شب شنبه 25 دی 89 خورشیدی
By Saied Tabatabaee as published in Valse Adabi
No comments:
Post a Comment