هر چند ابریشم- نگارِ اصفهان و بلخ و چین هستم
در بارگاهِ بیدلی های تو سرگشته ترین هستم
با روح بودا در سماعی یا سرانگشت ِ سلیمانی ؟
این سان که من دیوانه ای همواره ات زیر نگین هستم
از جام جادوی هزار و یک قبیله آتشی آور
در جستجوی جذبه ای دور از شبان ِ نقطه چین هستم
آتش بزن ! آتش بزن ! آتش بزن ! در سینۀ صحرا
در رقصِ گندم زارهایت ، حسرتِ نانِ جُوین هستم
گاهی که از منظومه ها افشانی و از کوه ها جوشان
در پای هر آتشفشان ِ نیم خفته، در کمین هستم
باشد که توفان ِ تو از من بادبان سازد در اقیانوس
در ساحل ِ سوزانِ هلمند آخرین چادر نشین هستم
زان دم که طورِ معرفت از سند جوشید و طلسم از نیل
از سایۀ اهرام ِ اعظم ، زائرِ راه نوین هستم
هو هو بزن در هشت ضلع ِ این مُقرنَس ها و گنبد ها
در سنگچین ِ خویشتن تنها صدایی بی طنین هستم
هر شب که بارانِ شهود از گیسوان ِ گَنگ می بارد
سوسوی فانوسی در آتش بازی ِماه و زمین هستم
گم کردی و گم کردم افلاک و زمین، ده رُبع مَسکون را
تا چشم در چشم تو دارم ، مرکز دنیا و دین هستم
پرسان کن از اقصای اطلس دستم ، از افلاک بالم را
در موج خیز ماه و پروین هر قدَرِ شور آفرین هستم
کشمیر تا شیراز- روشن کن بهشتی از پَرِ طاووس
تا بنگری - از سنبله تا ثور- کبکی خوشه چین هستم
دیگر نه در دهلی بجوی و غزنه ، نه بلخ و بخارایم
بربند چشمان و بپرس از مردمانت! ؛ من همین هستم
دستی فراز مشعل خورشید و دستی آبی ِ دریا ؛
تا چند با رقص ِ بهشت و دوزخ این گونه قرین هستم ؟
در بارگاهِ بیدلی های تو سرگشته ترین هستم
با روح بودا در سماعی یا سرانگشت ِ سلیمانی ؟
این سان که من دیوانه ای همواره ات زیر نگین هستم
از جام جادوی هزار و یک قبیله آتشی آور
در جستجوی جذبه ای دور از شبان ِ نقطه چین هستم
آتش بزن ! آتش بزن ! آتش بزن ! در سینۀ صحرا
در رقصِ گندم زارهایت ، حسرتِ نانِ جُوین هستم
گاهی که از منظومه ها افشانی و از کوه ها جوشان
در پای هر آتشفشان ِ نیم خفته، در کمین هستم
باشد که توفان ِ تو از من بادبان سازد در اقیانوس
در ساحل ِ سوزانِ هلمند آخرین چادر نشین هستم
زان دم که طورِ معرفت از سند جوشید و طلسم از نیل
از سایۀ اهرام ِ اعظم ، زائرِ راه نوین هستم
هو هو بزن در هشت ضلع ِ این مُقرنَس ها و گنبد ها
در سنگچین ِ خویشتن تنها صدایی بی طنین هستم
هر شب که بارانِ شهود از گیسوان ِ گَنگ می بارد
سوسوی فانوسی در آتش بازی ِماه و زمین هستم
گم کردی و گم کردم افلاک و زمین، ده رُبع مَسکون را
تا چشم در چشم تو دارم ، مرکز دنیا و دین هستم
پرسان کن از اقصای اطلس دستم ، از افلاک بالم را
در موج خیز ماه و پروین هر قدَرِ شور آفرین هستم
کشمیر تا شیراز- روشن کن بهشتی از پَرِ طاووس
تا بنگری - از سنبله تا ثور- کبکی خوشه چین هستم
دیگر نه در دهلی بجوی و غزنه ، نه بلخ و بخارایم
بربند چشمان و بپرس از مردمانت! ؛ من همین هستم
دستی فراز مشعل خورشید و دستی آبی ِ دریا ؛
تا چند با رقص ِ بهشت و دوزخ این گونه قرین هستم ؟
خوش می خروشد این قطارِ مست ، سوی آخرین قلّه
جان می کَنم با واژه هایت، گرچه تنها سرنشین هستم
جان می کَنم با واژه هایت، گرچه تنها سرنشین هستم
تقدیم به مقام ابوالمعانی عبدالقادر بیدل و پارسی سرایان هند، ایران و افغانستان
http://kabulsongs.blogfa.com/ به نقل از وبلاگ شاعر