Thursday 2 October 2008

چه كسي مي خواهد

چه كسي مي خواهد من و تو ما نشويم
خانه اش ويران باد
گاه مي انديشم
خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرااز كسي مي شنوي، روي تو را
كاشكي مي ديدم
شانه بالا زدنت را
بي قيد
و تكان دادن دستت كه
مهم نيست زياد
و تكان دادن سر را كه
عجيب ! عاقبت مرد ؟
افسوس
كاشكي مي ديدم
من به خود مي گويم
چه كسي باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد
با من اكنون چه نشستنها، خاموشيها
با تو اكنون چه فراموشيهاست
چه كسي مي خواهد من و تو ما نشويم
خانه اش ويران باد
من اگر ما نشوم، تنهايم
تو اگر ما نشوي، خويشتني
دشتها نام تو را مي گويند
كوهها شعر مرا مي خوانند
كوه بايد شد و ماند
رود بايد شد و رفت
دشت بايد شد و خواند
در من اين جلوه اندوه ز چيست ؟
در تو اين قصه پرهيز كه چه ؟
در من اين شعله عصيان نياز
در تو دمسردي پاييز كه چه ؟
حرف را بايد زد
درد را بايد گفت
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخن ازمتلاشي شدن دوستي است
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
سينه ام آينه اي ست، با غباري از غم
تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار