در زندگی کتابهایی هست که آرام آرام در تاریکی و تنهایی روح را مینوازد. بخت با من یار بوده همیشه که کتابها و اتفاقات زندگی ام را طی یک تصادف همزمان تجربه کنم. همیشه در احوالاتی خاص کتابهایی متناسب با آن احوالات به دستم رسیده. موضوع کتاب هم فرقی نمی کند. گاهی رمان بوده، گاهی یک مجموعه شعر و گاه فلسفه یا روانشناسی. کاری به موضوع ندارم، بهره خود را می گیرم و میگذرم، در سکوت و آرامش. کتاب "در باب حکمت زندگی" هم از آن دست کتابهای همزمان است (خوب است. اسم این نوع کتابهای تسلیبخش و همراه را میگذارم کتابهای همزمان) ارادت من به این فیلسوف اخمو و تنهای آلمانی بر نزدیکانم پوشیده نیست. بچه بودم که شناختمش. پانزده ساله بودم که "تاریخ فلسفه" ویل دورانت را خواندم و از میان آن همه فیلسوف که عکسهایشان در پایان کتاب آمده بود، این یکی را انتخاب کردم. سه سال پیش در تقدیمنامه کتابم، علاقه پانزده سالگیام را در قالب آن جمله تقدیمنامه ریختم و اولین تجربه دایناسوریام را در داستان نوشتن، تقدیم کردم به خارپشتهای آرتور شوپنهاور
براي مطالعه مطلب كامل اينجا را كليك كنيد
شهلا زرلكي
بيست و چهار ديماه ١٣٩٠
به نقل از والس ادبي
براي مطالعه مطلب كامل اينجا را كليك كنيد
شهلا زرلكي
بيست و چهار ديماه ١٣٩٠
به نقل از والس ادبي
By Shahla Zarlaki as published in Valse Adabi
No comments:
Post a Comment