آیا تا به حال گذرتان به کتابخانههای مهم شهر تهران افتاده است؟ آیا تا به حال به کتابخانههای دانشکدههای مختلف رفتهاید؟ در این کتابخانهها به خصوص در ایام زمستان یا زمانی که هوا ابری و مرطوب است همیشه تعدادی دانشجوی بیکاره را میبینید که بر روی میزهای کتابخانه ولو شدهاند و به خوابی فرو رفتهاند که نگو و نپرس
آیا تا به حال چند لحظهای در یکی از کتاب فروشیهای میدان انقلاب بیخود و بیجهت ایستادهاید که ببینید هر از گاهی یک نفر وارد کتابفروشی میشود و میگوید: آقا کتاب "عشقت مرا کشت" را دارید؟ یا آقا ببخشید کتاب "عشقم به من خیانت کرده" را دارید؟ چاپ چهاردهم را میخواهم. آن یکی که بدون سانسور است. یا آقا کتاب "شهر از خواب بیدارم نکن" را دارید که عکس رویش مربوط به خود شاعر است که کنده درختی را در یک شب زمستانی بغل کرده و با یأس به شاخههای درخت نگاه میکند؟
بله شاید بخندید یا تعجب کنید. ولی حکایت واقعی کتاب خواندن در جامعه ما اگر این نباشد بسیار نزدیک به همین شرایط است
وقتی که دانشجو بدون دغدغه برای بنگ و اکس و سایر مواد موجود در بازار هزینه میکند و برای خریدن یک کتاب دانشگاهی خودش را میکشد که آن را تکثیر کند تا پول کتاب ندهد یا استادی که یک شبه استاد شده به جای اینکه به دانشجویش کتابهای متعددی معرفی کند در کمال غرور میگوید: جزوه مرا بخوانید تا موفق شوید و از این جور حرفها چگونه میتوان توقع داشت که جامعه کتاب خوان شود. یا سرانه خواندن کتاب در جامعه ما افزایش یابد
جالب اینجاست اگر کتاب هم نمیخوانیم لاجرم سعی هم نمیکنیم که شکارچی خوبی برای حرفهای بزرگان باشیم
یکی از بزرگان فلسفی این مملکت زمانی خاطرهای را برایم بازگو میکرد که هر وقت یاد آن میافتم اشک در چشمانم بیاختیار حلقه میزند. دوست دارم آن را برای شما هم بازگو کنم تا با هم چشمی تر کنیم. امیدوارم این اشکها ذخیره آخرت همه ما باشد. در محضر خدایی که اولین دیالوگش با رسول مکرم اسلام اقرا بسم ربک الذی خلق است
آن بزرگوار میگفت که مرحوم علامه طباطبایی محفلی را به راه کرده بودند که بسیاری از متفکران و حتی رجال سیاسی آن زمان در آن حضور مییافتند. در آن محفل نه تنها صحبت از علم و خرد بود بلکه به فرمایش آن بزرگوار نکاتی بدیع از تفکر و فلسفه غربی نیز توسط برخی از حاضرین بیان میشد که علامه نازنین سر و پا گوش میشدند تا بهره لازم را ببرند. نزدیکیهای انقلاب اسلامی و براندازی حکومت شاه تعدادی پیش این بزرگ فلسفی مملکت و مرحوم مطهری آمده و گفته بودند با توجه به اینکه حکومت شاه دیگر مشروعیتی ندارد از علامه بخواهید که به خاطر حضور آن رجال سیاسی کلاس درس را تعطیل کنند تا شرایط سیاسی آرام گیرد. قرعه فال به نام این بزرگ میافتد. ایشان میگفت هنگامی که به خدمت علامه رسیدم و این مسئله را بازگو کردم اشک در چشمان مرحوم علامه حلقه زد. پس از چند لحظه تأمل گفتند: این کلاس تنها راه ارتباطی من با جهان دانش و معرفت است و اگر این کلاس تشکیل نشود رابطه من با جهان قطع میشود. خواهش میکنم اجازه دهید این کلاس کماکان ادامه داشته باشد
وقتی بزرگان معرفتی ما این چنین در پی علم بودند وای بر ما و وای بر ما که سالهای سال میگذرد و دریغ از خواندن یک خط کتاب. این همان نکتهای است که باید بر آن گریست. به راستی مقصر کیست؟ خود ما یا بزرگان فرهنگی ما که همینطور ساکت نظارهگر بیسوادی و کمسوادی ما هستند
آیا تا به حال چند لحظهای در یکی از کتاب فروشیهای میدان انقلاب بیخود و بیجهت ایستادهاید که ببینید هر از گاهی یک نفر وارد کتابفروشی میشود و میگوید: آقا کتاب "عشقت مرا کشت" را دارید؟ یا آقا ببخشید کتاب "عشقم به من خیانت کرده" را دارید؟ چاپ چهاردهم را میخواهم. آن یکی که بدون سانسور است. یا آقا کتاب "شهر از خواب بیدارم نکن" را دارید که عکس رویش مربوط به خود شاعر است که کنده درختی را در یک شب زمستانی بغل کرده و با یأس به شاخههای درخت نگاه میکند؟
بله شاید بخندید یا تعجب کنید. ولی حکایت واقعی کتاب خواندن در جامعه ما اگر این نباشد بسیار نزدیک به همین شرایط است
وقتی که دانشجو بدون دغدغه برای بنگ و اکس و سایر مواد موجود در بازار هزینه میکند و برای خریدن یک کتاب دانشگاهی خودش را میکشد که آن را تکثیر کند تا پول کتاب ندهد یا استادی که یک شبه استاد شده به جای اینکه به دانشجویش کتابهای متعددی معرفی کند در کمال غرور میگوید: جزوه مرا بخوانید تا موفق شوید و از این جور حرفها چگونه میتوان توقع داشت که جامعه کتاب خوان شود. یا سرانه خواندن کتاب در جامعه ما افزایش یابد
جالب اینجاست اگر کتاب هم نمیخوانیم لاجرم سعی هم نمیکنیم که شکارچی خوبی برای حرفهای بزرگان باشیم
یکی از بزرگان فلسفی این مملکت زمانی خاطرهای را برایم بازگو میکرد که هر وقت یاد آن میافتم اشک در چشمانم بیاختیار حلقه میزند. دوست دارم آن را برای شما هم بازگو کنم تا با هم چشمی تر کنیم. امیدوارم این اشکها ذخیره آخرت همه ما باشد. در محضر خدایی که اولین دیالوگش با رسول مکرم اسلام اقرا بسم ربک الذی خلق است
آن بزرگوار میگفت که مرحوم علامه طباطبایی محفلی را به راه کرده بودند که بسیاری از متفکران و حتی رجال سیاسی آن زمان در آن حضور مییافتند. در آن محفل نه تنها صحبت از علم و خرد بود بلکه به فرمایش آن بزرگوار نکاتی بدیع از تفکر و فلسفه غربی نیز توسط برخی از حاضرین بیان میشد که علامه نازنین سر و پا گوش میشدند تا بهره لازم را ببرند. نزدیکیهای انقلاب اسلامی و براندازی حکومت شاه تعدادی پیش این بزرگ فلسفی مملکت و مرحوم مطهری آمده و گفته بودند با توجه به اینکه حکومت شاه دیگر مشروعیتی ندارد از علامه بخواهید که به خاطر حضور آن رجال سیاسی کلاس درس را تعطیل کنند تا شرایط سیاسی آرام گیرد. قرعه فال به نام این بزرگ میافتد. ایشان میگفت هنگامی که به خدمت علامه رسیدم و این مسئله را بازگو کردم اشک در چشمان مرحوم علامه حلقه زد. پس از چند لحظه تأمل گفتند: این کلاس تنها راه ارتباطی من با جهان دانش و معرفت است و اگر این کلاس تشکیل نشود رابطه من با جهان قطع میشود. خواهش میکنم اجازه دهید این کلاس کماکان ادامه داشته باشد
وقتی بزرگان معرفتی ما این چنین در پی علم بودند وای بر ما و وای بر ما که سالهای سال میگذرد و دریغ از خواندن یک خط کتاب. این همان نکتهای است که باید بر آن گریست. به راستی مقصر کیست؟ خود ما یا بزرگان فرهنگی ما که همینطور ساکت نظارهگر بیسوادی و کمسوادی ما هستند
No comments:
Post a Comment