نمایش آخرین ساخته جعفر پناهی که یک فیلم کوتاه شش دقیقهای با نام آکاردئون است، در هیاهوی دستگیری و محاکمه وی و در پی آن صدور حکم دادگاه، گم شد. اما شاید بتوان همین فیلم کوتاه شش دقیقهای را یکی از شاهکارهای سینمای ایران طی سالهای اخیر دانست
فیلمی که علیرغم کوتاهی، بسیار پر مطلب و پر ماجراست. در این مجال تنها به بررسی تحلیل داستانی و تقسیم زمانبندی فیلم میپردازیم
از شما میخواهم پس از خواندن این مطلب حتما خود فیلم را هم مشاهده نمایید. شش دقیقه وقت برای دیدن یک شاهکار، زمان بسیار کمی است. صحنه آغازین فیلم با نمایی مدیوم از دختر و برادرش که در حال نواختن ساز و خواندن آهنگ سلطان قلبها هستند آغاز میشود. دختر که بعدها میفهمیم نامش خدیجه است علاوه بر نواختن تنبک، وظیفه پیالهگردانی را هم به عهده دارد
یعنی پیاله کوچکی در دست دارد و با گرفتن آن جلوی عابران از آنها میخواهد داخل آن پول بریزند
خدیجهی بازیگوش در فکر و خیال خود غوطهور است که ناگاه سر از مسجدی در میآورد و پس از مشاهده مردان در حال نماز خواندن شوکه شده، با ترس روسری خود را از پشت گردن، روی سر کشیده و پا به فرار میگذارد. هنگام خروج خدیجه از مسجد، ناگهان با شوک دوم فیلم روبهرو میشویم. برادر دختر که نوازنده آکاردئون است در حال کشمکش با مردی است که میگوید نوازندگی در حوالی مسجد گناهی بزرگ است و وظیفه دارد که پسر و سازش را تحویل ماموران دولت بدهد
در همین حال نیز مردی میانسال تلاش در وساطت در این میان دارد و سعی میکند پسر را از دست مرد نجات دهد. نهایتن مرد رضایت میدهد که پسر را ول کند اما ساز آکاردئون را از او گرفته و علیرغم اصرار خدیجه آن را با خود میبرد. تمام آنچه تا این لحظه تعریف شد در تقسیم بندی سهگانه ما بخش اول را تشکیل میدهد. بخشی که از لحاظ زمانی کوتاهترین قسمت را تشکیل میدهد و زمان تقریبی آن یک دقیقه و سی ثانیه است
در بخش دوم فیلم، پسر نوازنده در اندیشه باز پسگیری ساز خود که در حقیقت تنها وسیله ارتزاق خود و خانودهاش میباشد وارد بازار میشود. برای یافتن تکه سنگی بزرگ جهت حمله به مرد مهاجم و نجات دادن ساز. پس از یافتن تکه سنگ، خدیجه که حالا متوجه هدف برادر شده به او اصرار میکند که دست از ادامه این کار بردارد زیرا به اعتقاد او برادر تنها وسیله و منبع ارتزاق خود، خواهر و مادر بیمارش است و با این کار خود، یک خانواده را از روزی میاندازد
جمله انتهایی خدیجه در این بخش بسیار مهم و تا حدود زیادی راهگشا برای ارایه بخشی از پیام فیلم و ورود تماشاچی به بخش سوم و انتهایی فیلم است. زمانی که آخرین تلاش خود را برای منصرف نمودن برادر از حمله و نزاع با مرد با این جمله به انجام میرساند. او میگوید: «من دیدمش داداش. وقتی داشت تو رو میزد من دیدمش. از ما بدبختتر بود.» تماشاچی در اندیشه مفهوم این جمله و چرایی آن است که ناگهان با شنیدن صدای آشنای آکاردئون پسر وارد بخش سوم فیلم میشویم
بخش دوم حدود دو دقیقه طول کشیده است. در ابتدای بخش سوم فیلم خواهر و برادر وارد فضای باز بازار شده و ناگهان با تصویری عجیب از همان مرد که آکاردئون را از آنها گرفت روبهرو میشوند.در حالیکه در کنجی از بازار نشسته و به شکلی کاملن ناشیانه آکاردئون مینوازد و از مردم تقاضای کمک میکند. خواهر و برادر مبهوت نگاهی به هم میاندازند و ما احساس میکنیم که مشت پسر شل شده است. در اینجا با صحنه بسیار تاثیرگذار از احساس همدردی دو کودک با مرد که احتمالن معتاد نیز هست روبهرو میشویم. به نظر میرسد که حالا ظرف چند ثانیه برای همه ما و از جمله قهرمانان فیلم، نفرت به همدردی بدل گشته است
دختر در حالیکه آرام آرام شروع به ضرب گرفتن کرده به سمت مرد راه میفتد. در کنار او مینشیند و کاسه پول را روی زمین میگذارد. حالا پسر هم تصمیمی جدید دارد. سنگ را به کناری میاندازد و او هم به گروه میپیوندد. ساز را از دست مرد گرفته آن را روی دوشش میاندازد و شروع به نواختن آهنگ میکند. پسر آرام خم میشود. پیاله پول را از روی زمین بر میدارد و آن را به دست مرد میدهد. حالا ارکستر سه نفره کامل شده است. موسیقی در تیتراژ پایانی ادغام میشود. این بخش که بخش پایانی فیلم است دو دقیقه و سی ثانیه طول میکشد و اینجا پایان شاهکار است و تماشاچی تازه در آغاز تفکری عمیق
No comments:
Post a Comment