حالا کم کم دارم به ناهید به بهرام
به زمین شبیه می شوم
گوش کن
صدای گسل هایم را می شنوی
نه فرسایشی
نه یخبندانی
و نه حتا آخرالزمانی
هر روز گرم تر می شوم
زمین شناس منتظر
مساحت خشکی هایم را تخمین می زند
و پایان کار حاکمان جهان را پیشگویی می کند
خنده ام که می گیرد
افق عقب می رود
و استوای دلم خنک می شود
همسایگان تازه ای کشف کرده ام
نگاه کن
سایه اش روی ماه افتاده
آن کهکشان که هفت میلیارد سال نوری به من نزدیک است
حالا وقتش است
بزرگ تر شده ام از ناهید و بهرام و زمین
آن قدر بزرگ که می توانم به آسمان بی ابرم بگویم
امروز و فردا و پس فردا
در سوگ آن آخرین یوزپلنگ
گریه کند
شهلا زرلکی 30/8/91
(برای نسل در حال انقراض یوزپلنگ ایرانی)